زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

بابابزرگ یادت به خیر

بعضی وقتها بعضی از ترانه هایی رو که نوشتم بدجوری هوائیم می کنه، قرار بود هفته قبل آپ کنم اما اونقدر سرم شلوغ بود که نتونستم.

من شش سال از بهترین دوران زندگیم رو در بهترین نقطه زمین سر کردم و هنوز حسرت اون شش سال رو دارم و مطمئنم که یه روز دوباره باز به همون جا برمیگردم.

«جمال آباد» برای من مترادف با بابابزرگ هست و به هیچ عنوان از یادم نمیره امسال سیزدهیمن سالی هست که بدون اون گذروندم و چقدر دلم برای اون همه بازیگوشی و شیطنت تنگ شده، من و اصغر اون ایام روزگار خوبی داشتیم. همیشه واسه نشستن سر تراکتور با همدیگه دعوا داشتیم و آخر سر باز بابابزرگ بود که راضی میشد که هردومون باهم باشیم و باهاش بریم. هنوز دنبال اون تراکتور هستم و هر جور شده میخوام پیداش کنم و بخرمش و مطمئنا پیداش می کنم.

این ترانه رو یه سال پیش نوشته بودم و این روزا خوب حال و هوایی بهم میده. تازه تازه دارم خودم رو پیدا میکنم، هر چقدر که سعی میکنم که بزرگ نشم و تو اون بچگی بمونم اما نمیشه. از یه طرف تو این شهر یه کاری واسه خودم پیدا کردم از طرفی هم ازش و مردمش دلگیرم و میخوام فرار کنم. مقصد بعد از خدمت یا تهران هستش یا اصفهان یا کیش، مونده به اینکه کجا دانشگاه قبول بشم ولی می دونم که اون وقت بدجوری دلم واسه چشمه سار جمال آباد و باغ انگورمون تنگ میشه.

راستی اونایی که شهرین اصلا می دونن لذت خوردن انگور وقتی که تازه میچینی چیه؟ ای سیاه شدن دستات بابت خوردن گردوی تازه چه حالی داره؟ اصلا گاز زدن سیب سر درخت چه حالی داره؟

خب دیگه ساده بگم دهاتیم !!!!!! چه کنم که نوه «حاج حسین» هستم و چه لذتی داره این همه دلخوشی!!!!!

 

عشق قدیمی

 

به کی بگم از غربت ترانه هام

از غم خاطرات رفته بر باد

از کجا بخونم که تک و تنهام

از اونی که منو دست تقدیر داد

 

یادت به خیر بابابزرگ خوبم

تویی که واسه من بودی یه دنیا

یه دنیا عشق و معرفت و صفا

با یه کوباری از مهر و وفا

 

تو اون خونه یه رنگ و کاگلی

با هم چه روز و روزگاری داشتیم

با رقص گلای گندم و سنبل

واسه هم یه یار غمخواری داشتیم

 

من برای تو و تو برای من

قصه از دلتنگی هم می ساختیم

تو این بازی  بی رحم زمونه

من و تو ساده بهش نمی باختیم

 

بابابزرگ، دیگه ازم نمونده

شور و حالی برای همزبونی

دیگه از این من تنها گذشته

حسرت اون همه نامهربونی

 

بابابزرگ، از دنیا گله دارم

بی همزبونم و یاری ندارم

به رسمش یه دشنه ای تو قلبمه

واسه بی کسیم غمخواری ندارم

 

یادش به خیر چشمه سار دهمون

شمیم اون شکوفه های بادوم

مرزعه‌ی  سبز ترانه هامون

ستاره شمردنای پشت بوم

 

چی بگم باز از اون عشق قدیمی

عشق دویدن تو صحرای غزل

همنشین با قصه های یکدلی

از اون عاشقای پاک و بی بدل

 

«اکبر یارمحمدی»

 

در پناه حق همیشه عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی

نظرات 5 + ارسال نظر
ناصر 15 دی 1386 ساعت 10:42 http://shahireshab.blogsky.com

سلام
تو یه دیوونه ای
منم دیوونم
تجربه هات رو من هم زندگی کردم
آخه منم دهاتی ام همیشه به این هم افتخار کردم
تراکتور انگور....
پدر بزرگم همه وجودمه
خدا پدر بزرگ ات رو رحمت کنه
من میدونم که چقدر دوست داشتی...
اکبر
من تو دستهای پینه بسته پدر بزرگم زخمهای ۸۰ سال زندگی پر از زحمت رو میبینم و ...
خداوند همه پدر بزرگان و مادربزرگان این سرزمین رو طول عمر بده
چون
برکت زندگی ما هستند

سلام و بازم سلام
ترانه ات هم قشنگ بود هم منو به رویای بچگی و بابابزرگ مرحوم و باغات و قنات پربرکت بادامزار برد یادش به خیر
شاد باشید

اکبر جان سلام
خدا قوت همت در پیش.

حمد 16 دی 1386 ساعت 14:37 http://ham88.blogfa.com

سلام...تو تصویر ترانه هایم باش تا من باز بتوانم با قلم نقشی بر پیکره سفیدی آفاق بی کرانه ات بزنم...تمام

مهرداد 16 دی 1386 ساعت 20:03

عالی بود .خوب نوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد