ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عجب رسمیه رسم زمونه
قصه برگ و باد خزونه
میرن آدما از اونا فقط
خاطره هاشون بجا می مونه
طرفهای ساعت هفت بود که از اتاقم اومدم بالا ساناز بهم گفت مامان میگه بابا رو پیدا کنید و بیائید، وضع مامان بزرگ خوب نیست. خودم گوشی رو گرفتم و دو سه بار به بابا زنگ زدم ولی جوابی نیومد، زنگ زدم به مامان از شت تلفن صدای «وای مامان» خاله رو شناختم دیگه پاهام سست شدند وقتی هم که مامان با بغض گفت وضع مامان بزرگ خوب نیست زود بابا رو پیدا کنید، دیگه فهمیدم که همه چی تموم شده قبل از روشن کردن ماشین پشت فرمون زار زار گریه کردم بعد هم همراه ساناز با چشمانی اشک آلود راهی خونه دائی حافظ شدیم. از شهرک شهریار تا شهرک فرهنگیان رو نمیدونم تو چند ثانیه رفتم(میدونم که به دقیقه نرسید) تا رسیدیم به اتاق مامان بزرگ و دیدن اون ملافه سفید رو صورتش دیگه از کسی خجالت نمی کشیدم زار زار می گرستم. آره مامان بزرگ رفته بود اون نازنین رفته بود و ما رو تنها گذاشته بود. رفته بود پیش آقاجون که هفده سال پیش رفته بود و به قول فرشید «امشب خوش به حال آقاجون». سختتر این بود که مجبور شدم به اصغر این خبر رو بدم من هیچ وقت نمیتونم خبر بدی رو به کسی بدم وسط حرفام بغضم ترکید و بقیه رو بابا گفت. اصغر هم شبونه از پیرانشهر اومد.
الانم که دارم اینارو می نویسم تا شاید با اشکام و نوشتن خالی بشم. خدائیش دائی جعفر، دائی جواد، دائی حافظ و مامان و خاله سیمین مثل دسته گل از مامان بزرگ نگهداری می کردند. ولی چی میشه کرد تقدیر اینجوریه.
فکر نمیکردم آپ بعدی من بعد از مریض احوالی مامان بزرگ، حکایت رفتنش باشه.
تو چند ساعت بچه ها با اس ام اس و تلفن بهم تسلیت گفتن و خیلی بهم تسلی دادند اما یکی بود که آرامش عجیبی بهم داد، (خودش میدونه کیه) ازت ممنونم.
امیدوارم که همیشه آبی و عاشق و سرفراز باشید/ یا علی
اینجور وقتا فقط میتونم بگم تسلیت میگم! همین
عزیزم ببخش که کامنتت رو واسه این پست منتقل کردم.
از ابراز همدردیت بی نهایت سپاسگزارم.
انا لله و انا علیه راجعون
ما رو در غم خودت شریک بدون.
بی نهایت متاسف شدم... سعی نمیکنم آرومت کنم. چون میدونم درد سنگینیه و راهی برا آروم کردن نیست. تنها صمیمانه همدردی میکنم...
اومده بودم خبر وصالمون رو بدم... ای کاش شاد میدیدمت...
یا علی
سلام
اکبر خان بونا باخ
بو مطلبه حتما اوخو و دوستلاریان گوندر و اگر مهم بیلسن لینک ور
بازگشت همه به سوی خداست
جناب آقای مهندس اکبر یار محمدی
در گذشت مادر بزرگ گرامیتان را به جناب عالی و خانواده محترمتان تسلیت عرض میکنیم.
از طرف جامعه مهندسین ( تیموری ـ سادات مدینه۲ ـ اروج زاده )
با سلام
من هم این مصیبت رو بهتون تسلیت میگم واز خدا مهربون براتون صبر می خوام
سلام اکبر جان. من هم تسلیت می گم. امیدوارم خودت و خانواده محترمت بتونید غم از دست دادن عزیزتون رو تحمل کنید.
سلام
این مصیبت را به همه خونوادتون تسلیت میگویم
مهم اینست که مادر پدرا از ما ها رضایت داشته باشند
تا رضایت خدا را هم داشته باشیم
امید وارم غم آخرتون باشه
بروزم با مطلبی بعنوان خرافتی هستیم یا نیستیم.....
یا حق
سلام خیلی خیلی خوشحالم که با شما و وبتون اشنا شدم مهندس موفق باشید
فقط میتونم بگم تسلیت اکبر عزیز
قصه های مادربزرگ قصه هائی ست که هیچوقت فراموش نمیشوند...
زندگی من رو این قصه ها ساخته اند....
اکبر عزیز سلام
هیچ وقت تسلیت گفتن بلد نبدم . هیچ وقت . چون همیشه این جور مواقع دهنم بسته می شه و ... فقط اینکه می فهمم چه حال بدی داری ، چقدر دلتنگی و دلت گرفته . امیدوارم روحش در آرامش باشه و خاطرش عزیزببخش که دیر فهمیدم . حال و روزم که میدانی درست نبود ولی او خود آرامش دهنده است و بس
یا علی
سلام
شرمنده که نتونستم برای مراسمات بیام مجبور شدم برم شهرستان .
وبلاگم را آپ کردم خوشحال میشم سر بزنی.
موفق و شاد باشی
تسلیت این مصیبت را به شما و خانواده عزیزتان را بپذیرید.
ضمنا
میخوام اسم وبلاگمو بزارم انجمن شهر ایندولند!
ایندولند یک شهر فرضی توسعه پذیر و توسعه یافته هست و دمولند شهر مقابل آن
است. در شهر ایندولند همه مردم اهل نظم انظباطند و انجمن شهر و شهردارش مردم دار و کاربلد و ولی در شهر دمو لند مردم بی نظم" تنبل و ... خصوصیات مقابل ایندولندیها
من این الهام را از یک تئاتر تلویزیونی که داوود رشیدی بازی کرده بود گرفته ام
نظرتون رو خیلی طالبم. منتظرم البته میتونین خصوص یا غیر خصوصی هم اعلام کنین
http://anjoman85.blogfa.ir/
سلام؛
آقای وکیل نامه هایم را چه کار کنم ؟ اسنادم را کجا بریزم ؟
مطلب من در بیکارستان .
سلام خسته نباشی اکبر جان (جون)
من گزارشی در مورد یک موضوع فراموش شده در مطبوعات نوشته ام
اگر بخوانی ممنون می شوم
سلام اقای یارمحمدی
من خیلی شرمنده شما هستم که نتونستم به موقع این ضایعه رو تسلیت بگم البته تو وبلاگ دایی کامنتی گذاشتم
این روزها پرکارترین روزهای اداری مون بود
تسلیت میگم درگذشت جانسوز مادر بزرگ گرامیتون رو اون هم بعد از تحمل دردهای زیاد به همه خانواده محترو این فقدان رو تسلیت گفته از خدا بزرگ برای شما صبر و برای /آن مرحومه آمرزش طلب میکنم
هم مادر بزرگ و هم پدر بزرگ مرحومتان انسانهای شریف و دوست داشتنی بودند و خاطرات زیادی از همسایگی و فامیلی البته نسبتا دور با انها دارم
در پناه حق زنده باشین و پیروز