زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

رسم زمونه

عجب رسمیه رسم زمونه

قصه برگ و باد خزونه

میرن آدما از اونا فقط

خاطره هاشون بجا می مونه

 

طرفهای ساعت هفت بود که از اتاقم اومدم بالا ساناز بهم گفت مامان میگه بابا رو پیدا کنید و بیائید، وضع مامان بزرگ خوب نیست. خودم گوشی رو گرفتم و دو سه بار به بابا زنگ زدم ولی جوابی نیومد، زنگ زدم به مامان از شت تلفن صدای «وای مامان» خاله رو شناختم دیگه پاهام سست شدند وقتی هم که مامان با بغض گفت وضع مامان بزرگ خوب نیست زود بابا رو پیدا کنید، دیگه فهمیدم که همه چی تموم شده قبل از روشن کردن ماشین پشت فرمون زار زار گریه کردم بعد هم همراه ساناز با چشمانی اشک آلود راهی خونه دائی حافظ شدیم. از شهرک شهریار تا شهرک فرهنگیان رو نمیدونم تو چند ثانیه رفتم(میدونم که به دقیقه نرسید) تا رسیدیم به اتاق مامان بزرگ و دیدن اون ملافه سفید رو صورتش دیگه از کسی خجالت نمی کشیدم زار زار می گرستم. آره مامان بزرگ رفته بود اون نازنین رفته بود و ما رو تنها گذاشته بود. رفته بود پیش آقاجون که هفده سال پیش رفته بود و به قول فرشید «امشب خوش به حال آقاجون». سختتر این بود که مجبور شدم به اصغر این خبر رو بدم من هیچ وقت نمیتونم خبر بدی رو به کسی بدم وسط حرفام بغضم ترکید و بقیه رو بابا گفت. اصغر هم شبونه از پیرانشهر اومد.

الانم که دارم اینارو می نویسم تا شاید با اشکام و نوشتن خالی بشم. خدائیش دائی جعفر، دائی جواد، دائی حافظ و مامان و خاله سیمین مثل دسته گل از مامان بزرگ نگهداری می کردند. ولی چی میشه کرد تقدیر اینجوریه.

فکر نمیکردم آپ بعدی من بعد از مریض احوالی مامان بزرگ، حکایت رفتنش باشه.

تو چند ساعت بچه ها با اس ام اس و تلفن بهم تسلیت گفتن و خیلی بهم تسلی دادند اما یکی بود که آرامش عجیبی بهم داد، (خودش میدونه کیه) ازت ممنونم.

امیدوارم که همیشه آبی و عاشق و سرفراز باشید/ یا علی

نظرات 16 + ارسال نظر
سوگند 23 مرداد 1386 ساعت 00:59

اینجور وقتا فقط میتونم بگم تسلیت میگم! همین

عزیزم ببخش که کامنتت رو واسه این پست منتقل کردم.
از ابراز همدردیت بی نهایت سپاسگزارم.

فائزه 23 مرداد 1386 ساعت 01:17 http://successfulgirl.blogsky.com

انا لله و انا علیه راجعون
ما رو در غم خودت شریک بدون.

بی نهایت متاسف شدم... سعی نمیکنم آرومت کنم. چون میدونم درد سنگینیه و راهی برا آروم کردن نیست. تنها صمیمانه همدردی میکنم...
اومده بودم خبر وصالمون رو بدم... ای کاش شاد میدیدمت...
یا علی

یاشار 24 مرداد 1386 ساعت 13:15 http://www.azarurmu.blogsky.com

سلام
اکبر خان بونا باخ
بو مطلبه حتما اوخو و دوستلاریان گوندر و اگر مهم بیلسن لینک ور

بنام دوست 24 مرداد 1386 ساعت 14:58 http://tajrobeman.blogsky.com

بازگشت همه به سوی خداست
جناب آقای مهندس اکبر یار محمدی
در گذشت مادر بزرگ گرامیتان را به جناب عالی و خانواده محترمتان تسلیت عرض می‌کنیم.
از طرف جامعه مهندسین ( تیموری ـ سادات مدینه۲ ـ اروج زاده )

شیرزاد 24 مرداد 1386 ساعت 22:15 http://www.shohreshirzad.blogfa.com

با سلام
من هم این مصیبت رو بهتون تسلیت میگم واز خدا مهربون براتون صبر می خوام

محسن 25 مرداد 1386 ساعت 00:33

سلام اکبر جان. من هم تسلیت می گم. امیدوارم خودت و خانواده محترمت بتونید غم از دست دادن عزیزتون رو تحمل کنید.

عکاس 25 مرداد 1386 ساعت 06:12 http://akass9431.persianblog.com

سلام
این مصیبت را به همه خونوادتون تسلیت میگویم
مهم اینست که مادر پدرا از ما ها رضایت داشته باشند
تا رضایت خدا را هم داشته باشیم
امید وارم غم آخرتون باشه
بروزم با مطلبی بعنوان خرافتی هستیم یا نیستیم.....
یا حق

نیک خو قشمی 25 مرداد 1386 ساعت 14:22 http://www.nikkhoo.blogfa.com

سلام خیلی خیلی خوشحالم که با شما و وبتون اشنا شدم مهندس موفق باشید

ناصر 26 مرداد 1386 ساعت 12:16 http://shahireshab.blogsky.com

فقط میتونم بگم تسلیت اکبر عزیز
قصه های مادربزرگ قصه هائی ست که هیچوقت فراموش نمیشوند...
زندگی من رو این قصه ها ساخته اند....

محرمعلی خان 26 مرداد 1386 ساعت 18:42

اکبر عزیز سلام
هیچ وقت تسلیت گفتن بلد نبدم . هیچ وقت . چون همیشه این جور مواقع دهنم بسته می شه و ... فقط اینکه می فهمم چه حال بدی داری ، چقدر دلتنگی و دلت گرفته . امیدوارم روحش در آرامش باشه و خاطرش عزیزببخش که دیر فهمیدم . حال و روزم که میدانی درست نبود ولی او خود آرامش دهنده است و بس
یا علی

به نام دوست 26 مرداد 1386 ساعت 23:01 http://tajrobeman.blogsky.com

سلام
شرمنده که نتونستم برای مراسمات بیام مجبور شدم برم شهرستان .
وبلاگم را آپ کردم خوشحال می‌شم سر بزنی.
موفق و شاد باشی

انجمن 27 مرداد 1386 ساعت 00:32 http://anjoman85.blogfa.ir/

تسلیت این مصیبت را به شما و خانواده عزیزتان را بپذیرید.
ضمنا
میخوام اسم وبلاگمو بزارم انجمن شهر ایندولند!
ایندولند یک شهر فرضی توسعه پذیر و توسعه یافته هست و دمولند شهر مقابل آن
است. در شهر ایندولند همه مردم اهل نظم انظباطند و انجمن شهر و شهردارش مردم دار و کاربلد و ولی در شهر دمو لند مردم بی نظم" تنبل و ... خصوصیات مقابل ایندولندیها
من این الهام را از یک تئاتر تلویزیونی که داوود رشیدی بازی کرده بود گرفته ام

نظرتون رو خیلی طالبم. منتظرم البته میتونین خصوص یا غیر خصوصی هم اعلام کنین

http://anjoman85.blogfa.ir/

سلام؛
آقای وکیل نامه هایم را چه کار کنم ؟ اسنادم را کجا بریزم ؟
مطلب من در بیکارستان .

رسول جعفری 30 مرداد 1386 ساعت 19:15 http://urmiyeli.blogfa.com

سلام خسته نباشی اکبر جان (جون)
من گزارشی در مورد یک موضوع فراموش شده در مطبوعات نوشته ام
اگر بخوانی ممنون می شوم

قنبر آقایی زاد 6 شهریور 1386 ساعت 17:41

سلام اقای یارمحمدی
من خیلی شرمنده شما هستم که نتونستم به موقع این ضایعه رو تسلیت بگم البته تو وبلاگ دایی کامنتی گذاشتم
این روزها پرکارترین روزهای اداری مون بود
تسلیت میگم درگذشت جانسوز مادر بزرگ گرامیتون رو اون هم بعد از تحمل دردهای زیاد به همه خانواده محترو این فقدان رو تسلیت گفته از خدا بزرگ برای شما صبر و برای /آن مرحومه آمرزش طلب میکنم
هم مادر بزرگ و هم پدر بزرگ مرحومتان انسانهای شریف و دوست داشتنی بودند و خاطرات زیادی از همسایگی و فامیلی البته نسبتا دور با انها دارم
در پناه حق زنده باشین و پیروز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد