زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

... و باز بحث شیرین وبلاگ

دیروز می خواستم آپ کنم اما چون عصبانی بودم دست نگه داشتم و چیزی نگفتم. از قدیم گفتن که مار از پونه بدش میاد دم در خونه اش سبز میشه. یه نفری بود که تو دوران دانشجویی همش به من نزدیک میشد و منم ازش بدم میومد اولش بد نبود اما رفته رفته از رفتارش حالم بهم می خورد و پنج ماه پیش اومد هم اتاقی با من شد و دیگه از خنگ بازیا و جفنگ بافیاش حالم بهم میخوره دیروز هم اعصابم رو بهم ریخته بود اومدم خونه میخواستم یه جورایی دق و دلیم رو سرش خالی کنم، اما صحبت کردن با نازنینی که فوق العاده دوسش میدارم باعث شد که یادم بره برای چی عصبانی هستم. صحبت کردن باهاش همیشه بهم آرامش میده و آروم جونم میشه به همین خاطر هم ازش ممنونم که هنوز هم تحملم میکنه و شکوه و گله هامو حوصله میکنه. حس میکنم دیگه تنها نیستم و کسی هستش که می تونم تموم زندگی و هستیم رو به پاش بریزم و فداش کنم.

 

اما پریروز یه جلسه با وبلاگ نویسان ارومیه برگزار شد که خیلی از دوستان به تفضیل در موردش پرداختند منم امروز به اون می پردازم اما قبلش باید در مورد نوشته قبلی یه توضیحاتی بدم و اونم اینه که متاسفانه و یا خوشبختانه من زبون بسیار بدی دارم که نیش و کنایه جزو لاینفک اون محسوب میشه و یه جورایی خیلی به تحقیر ملت پرداختم و دلیلش هم چیزی جز خودخواهی و غرور بیش از اندازه من نیست. البته خیلی از دانشجوها شاید تو اون تقسیم بندی قرار نگیرند ولی واقعیت اینه که برخوردهایی که تو دانشگاه با دخترا و پسرا داشتم بیشتر از این نوع برخوردها بوده و متاسفانه و یا خوشبختانه الان دانشگاه ها فقط یه دبیرستان مختلط هستند و برای همه اون موردها مصادیق عینی دارم ولی خب یه دسته ای بوده که هیچ وقت جزو این گروهها نبودند و خب نمیشد در موردشون طنز نوشت چون زیادی مثبت بودند و نمیشد نکات منفیشون رو بزرگنمایی کرد.

 

اما جلسه وبلاگ نویسان؛ انتظار یه گزارش تر و تمیز رو نداشته باشید بلکه من فقط نکاتی رو که خودم دیدم و پسندیدم رو اینجا میارم به یه نوعی به حاشیه ها می پردازم.(چون موبایلم دستم نبود سوژه های خوبی رو برای عکاسی از دست دادم پس به قول علی آقا این بی عکسی رو تحمل کنید):

 

ü      یه حاشیه جالب این بود که همه تورک زبان بودند و فقط خانوم شیرزاد فارسی زبان (به عبارت درست تر کرد زبان ) بودند به همین خاطر برای رعایت حال اقلیت ، اکثریت تابع نظر اقلیت شد و دوستان به غیر از دو سه نفر به زبان فارسی صحبت کردند(به کسی بر نخوره بعضی وقتها دموکراسی باید وارونه بشه تا به نتیجه خوب برسه).

ü      بیکارستان عزیز (آقای اسدزاده) یه اتیکت برای شناسایی خودشون زده بودن که خیلی جالب انگیز شده بود و برای اکثر دوربینهای عکاسی ( تعداد دوربین ها از شرکت کننده ها زیاد بودند) سوژه خوبی شده بودند.

ü      آقای جباری از سر جلسه امتحان دانشگاهی اومده بودند که کمی دیرتر از بقیه اومدن آقای دکتر صادقی هم خوب دودره کردند و یه توکه پا اومدن و رفتن.

ü      اول از همه قرار بود که از دست راست آقای شیرازی همه خودشون رو معرفی کنم( و عجالتا من نفر سوم می شدم) اما با شیطنت من و به حکم سن و سال آقای معین فر معرفی از دست چپ آقای شیرازی شروع شد تا نفرات آخر من و ناصر و بقیه باشیم. دوستان سمت چپ اعتراض کردند که با حاضر جوابی من «اکثریت جلسه با اصلاح طلبان هست به همین خاطر از چپ شروع شد» کمی غائله خوابید.

ü      به گفته آقای شیرازی ( اگه اینو نگن میگن لال از دنیا رفت) آقای پورحیدر یکی از عوامل بهم زن جلسه بودند و یه جا آروم و قرار نداشتند و همش در حال این ور و اون ور رفتن بودند.

ü      سجاد  هم جزو دیر کنندگان بودند و بر خلاف وبلاگ پر سرو صداشون اصلا و ابدا صداشون در نیومد.( این محض اطلاع گفتم)

ü      یکی از عوامل اغتشاش جلسه خودم بودم که با حاضرجوابی و قطع صحبتهای دیگران رو اعصاب همه رژه حماسی رفتم اساسی.  

ü      این ناصر هم مثل بچه آدم نشسته بود و جیکش هم در نمیومد.( آخ بمیرم که چقدر این بچه خجالتی هستش؛ ناصر با این خجالتت نمیتونی کسی رو خوشبخت کنی ها گفته باشم)

ü      عکس گرفتن آقای جباری با گوشی N70  شون سوژه جالبی برای من شده بود. حیف دوربین نداشتم تا از عکس گرفتن ایشون از لیست وبلاگهای نوشته شده بر روی کاغذ اینجا بذارم (هر کی عکسی گرفته به من هم بده تا ملت بدونن اونجا چه خبر بود)(با توضیحات استاد گوشی ایشون  N73 هستش البته اونجا خجالت کشیدم بپرسم ولی خب حالا که گفتن شما هم اصلاح کنید؛ شنیدم دوربین های خوبی دارن ).

ü      البته اکثر دوستان از پنج شش ماه پیش به وبلاگشتان پا گذاشتند اما دوستانی مثل آقای فاریابی و یا آقای جباری و یا آقای احمد زاده و یا خودم جزو سه ساله به بالای این جمع بودیم که تو این بین من از همه شلوغتر بودم.

ü      یکی از پیشنهادهایی که آقای عطایی دادند تو همون نطفه با مخالفت من مواجه شد و پیش بینی میشه جلسه بعد سر این موضوع کلی بحث بشه. و اونم پیشنهاد شناسنامه دار کردن وبلاگستان ارومیه بود که من به عنوان کسی که هویتم مشخص هست اما از شناسنامه دار شدن متنفرم و حتی حاضر نیستم سایتم رو ثبت کنم به همین خاطر باهاش مخالفم که البته بعضی از دوستان هم با این مسئله با من موافق بودند.اما در مجموع چیزی که جمع بندی شد به نظرم زیادی ایده آلیستی شده و نمیشه بهشون رسید. و من هنوز معتقدم که وبلاگ نمیتونه محدود بشه و هر کس هر چی که دلش بخواد می تونه بنویسه چون اگه قرار باشه محدود باشیم رسانه های نوشتاری مثل مطبوعات و یا دیداری و شنیداری مثل رادیو و تلویزیون و سینما هستند که خطوط قرمز خودشون رو دارن و نباید تو وبلاگستان خط قرمزی رو قرار داد.

ü      اما جالبه که خیلی از دوستان از قربانی ربات غیر هوشمند ( تعبیر آقای جباری) شده اند و به یه نوعی داغدار وبلاگهای قبلیشون هستند، علی آقا، آقای جباری ، آقای احمد زاده و سجاد عزیز جزو کسانی بودند که قبلش وبلاگشون فیلتر شده بود.

ü      خوردن شیرینی و آب میوه چیز خاصی نداشت و همه خوب از عهده اینکار بر اومدن اما خوردن کیک تولد فریاد خرداد یه مزه دیگه ای داشت. به همگی دوستان قول میدم اگه زنده موندم 6 اردیبهشت 87 همزمان با تولد زخمه و خودم و به مناسبت تموم شدن سربازی عکس یه کیک تولد رو همین جا بذارم ( کیک تولدش رو خودم با اونی که گفتم بهم آرامش میده و خودش دوسش دارم می خوریم و جای همگی رو خالی می کنیم؛ تیکه آخر رو شوخی کردم اما اگه باشم حتما جشن می گیریم).

 

این سیزده تا کافیه آخه سیزده عدد شانس خودمه. پس نحسیش رو شما به بزرگواریتون ببخشائید.

در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی

 

نظرات 12 + ارسال نظر

سلام ٬ بعضی وختا فک میکنم اگه خدا زبون رو واس حرف زدن آدما اختراع نمیکرد ...خیلیا اصلا بدنیا نمیومدن ... اکبر عزیز اگه رادیو بودی باس هر روز باتریاتو عوض میکردی .... خیلی خوب و منحصر بفرد نوشتی ... به کمکت در رابطه با تغییراتی تو وبلاگم احتیاج دارم ... میشه یا نه ؟

سلام برادر من اطلاع رسانی ات خوب بوداما چرا گوش شیطان کر نشر اکاذیب می کنی ؟ من کی گوشی N70 داشتم . از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که گوشی من N73 است و این دو تا خیلی با هم فرق دارند . به خاطر همین خبر کذب می توان با حکم دادستانی وبلاگتو فیلتر کرد .

سوگند 20 تیر 1386 ساعت 01:00

مثل همیشه خجالتم دادی!

سلام آقای یارمحمدی. از پیام دلنشینی که در باره مرحوم آقای حاجی زاده در وبلاگ من گذاشتید سپاسگزارم. قدرشناسی در تکثیر مردان بزرگ عامل تاثیرگذاری است - باشد که همگان اینگونه باشند. ضمنا من از وسط یک جلسه دیگر به جلسه وبلاگ نویسان استان آمدم فقط بخاطر احترامی که برای دوستان قائلم و شرمنده ام که از قبل خبر نداشتم و نتوانسته بودم هماهنگ کنم. دست حق بهمراهت

سلام اکبرجان
مرسی از گزارشت .

با سلام
ممنونم که وبلاگ من رو لینک دادید من هم با اجازه تون لینک دادم مطلبتون هم جالب بود
پیروز باشید.

ناصر 20 تیر 1386 ساعت 18:03 http://shahreshab.persianblog.com

اکبر
من با نظر جناب اسدزاده موافقم
اگه رادیو بودی باس هر روز باتریاتو عوض میکردی
البته من باید عوض میکردم!!!
چون دوستمی خوب باید تحملت بکنم!!!

اکبر جان امیدوارم موفق باشید

سلام - مطلب بروز من ؛هولوکاست مطبوعاتی ... خطری برای دستاوردها .....چه کسی پاسخ خواهد داد؟

سلام ٬ نظرت خیلی عالی بود . موفق باشی و پایان خدمت دار .

عکاس 22 تیر 1386 ساعت 00:46 http://akass9431.persianblog.com

سلام اکبر آقا خوبه میرین جلسه میزارین از عوض بچه های ارومیه کسی رو هم خبر نمیکنین حالا واقعا همین چند نفر تو ارومیه وبلاگ مینویسن باعث شرمندگی والا
به هر حال گزارش خوبی بود
مخصوصا قسمتهای خورد وخوراکش مجبور شدم به همه اونایی که لینک زده بودی سر بزنم ببینم چه آشی برا ملت پخته اند
بازم از اینکارا بکن
یاحق

سلام
من با تاخیر این مطلبو خوندم اما بهترین گزارش وبلاگی از اون جلسه فقط و فقط همین بود
در ضمن به نظرت در مورد لزوم وارونه بودن دموکراسی در برخی موارد احترام میذارم اما نظر من رو هم در باره زبان اون جلسه در اولین پستم بخون و نظرت رو بهم بگو (بنویس)
به ما بیشتر سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد