لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ . . .
های نپریشی صفای زلفکم را دست . . .
و آبرویم را نریزی دل . . .
لحظه دیدار نزدیک است
ای نخورده مست
لحظه دیدار نزدیک است
«مهدی اخوان ثالث»
بیست و هستم شهادت فاطمه زهراست و بیست و نهم شهادت دکتر شریعتی و سی و یکم شهادت دکتر چمران، قصد داشتم دوشنبه آپ کنم اما این جمعه شب دلم بدجوری گرفته بود دوباره صدای دکتر رو که شنیدم (شبکه چهار سیما پخش می کرد) بد جوری حالی به حالی شدم وقتی که با حرارت می گفت:
«خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجهی بزرگ است.
دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد (ص) است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است»
بدجوری بغض کرده بودم. من فاطمه زهرا رو برای اولین بار با «فاطمه فاطمه است» درست تر شناختم فاطمه ای که دنیایی از ایثار و شهامت و ایستادگی و جرات بود اما من تا اون رو زفقط فاطمه ای رو می شناختم که برای مرگ پدر گریه می کرد و با یه ضربه بچه ای را در شکم داشت کشته بودند ولی با دکتر شریعتی اونو جور دیگری شناختم و چقدر خوشحالم که با دکتر آشنا شدم و چقدر غمناکم که چرا دیر و در هیجده سالگی باید اونو می شناختم و منی که به مطالعه عادت داشتم چرا اونو زودتر کشف نکردم با اینحال من دکتر شریعتی یه چیزی فراتر از یک استاد دوست دارم و بهش ارادت دارم برای امروز هم یه تیکه از سخنان شهید دکتر چمران رو که مردی از تبارستان کویر بود رو براتون نقل می کنم (به حالای برادرش نگاه نکنید، خودش دنیایی دیگر داشت):
ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!...خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.
میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و ابدیّت را متصل میکرد؛ کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود...
ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.
ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز در میآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشق بازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم....
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه میروم؛ اتاقی که با همه کوچکیاش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند!
ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد ... .
ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد...
«شهید دکتر مصطفی چمران»
اما خودم؛ همیشه سر بعضی از کلاسها ویرم می گرفت که ترانه بنویسم اون اوایل که ترانه می نوشتم و از هر جا یه چیزی می نوشتم یه روز صبح سر کلاس «آقای جباری»که حال و حوصله کسی رو نداشتم داشتم «هبوط در کویر» رو ورق می زدم و بعضی جاهای خاصش رو می خوندم و یهو یه ترانه با این مضمون به سراغم آمد شاید دلیلش این بود که در آذر ماه 82 داشتم این چیزها رو می نوشتم :
آذر
من تو رو کجا دیـــدم ای مسافر کویر
تو بودی رهایم کردی از این شب دلگیر
ای آذرخش عاشق اومدی از آسمون
شبای دلتنگیمو کــردی ستاره بارون
این تو هستی و حضور دلتنگیای من
تو بیا و بغض تــرانههامو تو بشکن
مهتاب کویر تویی ای مسافر عاشق
پر پروازمی تو طلـوع صبح صادق
شـــب زدهای رها از دامن ننگ وظلمت
رهام کردی از تاریکی بی مزد و بی منت
باز یـاد تو ، ترانه ساز دلتنگیامه
عشقـت تنها بهونهی دلدادگیامه
در بــــاور تو رنـــگ رهــایی و آزادی
خاکستر تاریکی رو بــــه دست باد دادی
دلت مث شــمع می سوزه و پروانه ساخته
شعله هاش آتیش به جون دیو شب انداخته
پـــرواز تو بــــــرای مـا باوری نداره
بازم طنین صـدات نغمـــه ســـاز بهاره
«اکبر یارمحمدی»
واسه همین این ترانه رو خیلی دوس دارم اما از اونجایی که خیلی وقت بود از این پستهای طولانی ننوشته بودم برای این که این مطول ختم به خیر بشه و تکمیل بشه یه ترانه هم در رثای بی بی دو عالم نوشتم که برای من گونه ای دیگر است و به طریق دیگری دوستش می دارم و خیلی آرزومند دیدارش هستم کاش ....
می خواستم آرزو کنم که بتونم به سر خاکش برم اما بغض نمیذاره ادامه بدم :
داغ زمین
ای ستاره همدمم باش
تو نگاه عاشق من
ماه من چرا بی کسی
تو بغض دقایق من؟
نبض گریه تو نگامه
چی بگم ز داغ زمین
هم ترانه با آسمونه
تو این شب ستاره چین
خوش به حال اون شب تار
تکیه گاه عاشقاته
خوش به حال اون چِشِ زار
گریه زاره اون نگاته
چی بگم ز خود شکستن
ای آرامش ترانه
کی به مهتاب می رسه این
انتظار دلبرانه
چی بگم ز هجرت تُ
تو سکوت این زمونه
گفتنش برام محاله
به این حال عاشقونه
خوش به حال اون ستاره
ز یادت جدا نمیشه
خوش به حال اون مهتاب که
محرمته واسه همیشه
همون تک ستاره ای که
شاهد اون باغِبون بود
همون مهتاب که از غمت
واسه همه تورو سرود
خوش به حال اون شب تار
با تو سفرهی الماسه
خوش به حال اون دل زار
بی تو غرق التماسه
آهای ماه من با توام
که با اشکام همسفری
آهای ستاره با توام
که از دلم با خبری
منو ببر به اونجا که
دلم برایش دلتنگه
همون جا که زمزمه هاش
برای من خوش آهنگه
«اکبر یارمحمدی»
نمی دونم کسی تاب داره تا آخر این پست رو بخونه یا نه؟ میدونم اینروزا خیلیا درگیر عشق و عاشقی و من بمیرم و تو بمیری و الهی فدا شم و من عاشقتم هستند. خیلی وقت بود که یادم رفته بود که عاشقم اما حالا می فهمم که واقعا عاشقم و اونم چه عشقی....
پس عشق چیه؟ عشق همینه اگه به این برسی به همه چی میرسی و من به یقین میدونم و اطمینان دارم که به اون چیزی در دلم هست حتما خواهم رسید چون میدونم که دلم رو از زمینیا کندم و عاشق آسمونیا شدم و آسمونیا هر چی رو که بخوام بهم میدن حتما اونی رو که دوست میدارم رو بهم خواهند داد و از خدا می خوام که عاشقتر از اینم کنه و لطفی در حقم کنه که عاشق موندن رو در وجودم قرار بده مهم اینه که عاشق بمونم و می دونم که این لطف رو در حقم میکنه.
پیشاپیش فرارسیدن ایام شهادت فاطمه زهرا و دکتر شریعتی و دکتر چمران رو به همگی تسلیت می گم.
امیدوارم که همگی در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی
سلام
خسته نباشید
یا علی
اکبر جان مرسی از نظرت. باز هم که از شریعتی نوشتی! مثل همیشه زیبا نوشتی. عزیز فقط میتونم بگم موفق باشی و منتظر حضورت میمونم. بدرود
به به
به این می گن یه آپ حسابی
دستت درد نکنه دوست خوبم
سلام ...
شهادت بانوی دو عالم حضرت زهرا (س) و سالروز شهادت دکتر شریعتی و دکتر چمران رو تسلیت عرض میکنم .
از نظر خوبتان و محبت و بنده نوازی شما ممنون و سپاسگزارم ...
می بخشید که با تاخیر خدمت رسیدم .
خوشحالم که با وبلاگ جالب و نوشته های وزین و پر معنای شما آشنا شدم ...
این پستتون خیلی قشنگه از خوندش واقعا حظ کردم ...
مطالب زیبایی از سخنان دکتر شریعتی رو انتخاب کردید این قسمت از سخنانش همیشه برایم تازگی داره ... همیشه با خوندن این مطالب به عمق مظلومیت حضرت علی ( ع ) پی می برم ...
در پایان گزیده ای از نیایش های دکتر چمران رو تقدیم می کنم ...
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی.
خوندن این پست تاب نمی خواست اکبر جان . تب می خواست .
و چه زیبا :ای علی
خیلی لذت بردم . هم از پستت و هم نگاهت . از اینکه نگاهتو پنهان نمی کنی . خیلی ها می کنند .
به روزم با دلم برایت تنگ است
سلام اکبر جان خوبی عزیز
منم مثل تو آرزو دارم یه رزوی سر خاک دکتر باشم تا بتونم حرفای دلم و راحت و بی ریا بهش بگه
چند دهه تنهایی درد بزرگی هستش......
دمت گرم با این پست خوب و قشنگت
(( اخطار جدی : سانسور نداریم وگرنه خودم توقیفت می کنم ..هر کلمه که از کامنت من حذف بشه عواقب بدی در انتظارت هست و من مجبور میشم نیمه پنهان تو رو افشا کنم... کم اوردی حاجی ))
سلام به همه برسون علی الخصوص یه چریک تو طبقه دوم محل کارت
یا حق...
سلام
شب خوش
خوبید ؟
آسمان را بگویم که امشب
یاسهای ره کهکشان را
بر سر رهگذرارت فشاند
یک سبد لاله
از تازه تر باغ سرخ شفق
در نخستین سحرگاه هستی
تا درین راه تنها نباشی
در کنارت نشاند
قشنگ بود نه
یکی دیگه بگم ؟
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتقام
که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودک گستاخ و بازیگوش
دم گرمش را سخت در آن بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
سلام وبلاگ زیبایی داری به من هم سر بزن
تک تولز یک دشمن سر سخت برای پسورد سندر ها
https://shabgard.org/forums/showthread.php?t=11731
http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/help%20Tak%20Tools%202%20Beta.GIF
http://takfanar.persiangig.com/Cracked/myf/zip/Tak%20Tools%202%20Beta.zip Send to all Plz
سلام . فاطمه ... شریعتی ... چمران ... و عشق چه کلمات پرشور دل انگیز و آتشینی .... بخشی از روح بزرگ فاطمه و عشق دریایی اش در دل شریعتی و چمران بوده و هر دو در زندگی و اندیشه ها حال و هوایی دیگر داشته اند . با اندیشه هایی حماسی و بلند و در زمان ما کمیاب و روحی زلال و شفاف .
چمران نیز مرد بزرگی بود که از دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجة علمی در دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما آمد و سر از لبنان و فلسطین و خدمت به محرومین و نهایتا از عشق و خون و شهادت سردرآورد .....
خدایا! تو را شکر میکنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم، و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم، و «ناخالصی»های وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواستههای نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم، و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس کنم.
دکتر چمران
در دنیا آدمهایی هستند که به ظاهر زندهاند، نفس میکشند، راه میروند، حرف میزنند، زندگی میکنند، اما در حقیقت اسیر دنیا، بردة زندگی و ذلیل حوادث هستند؛ از خود اراده و اختیاری ندارند، آلت بلا ارادة عوامل طبیعتند، درمقابل مرگ وحشتزده و زبونند، برای آنکه زندگی کنند. آنچنان به ذلت و اسارت تن درمیدهند و در قفس احتیاجات کثیف مادی اسیر میشوند و قیود و حدود مادی مثل تار عنکبوت آنچنان آنها را اسیر و برده میسازد که در میلیونها و میلیاردها مردمی که همه روزه به دنیا قدم میگذارند و زندگی میکنند و میروند، از همین قماشند. بر اعمال آنها، هیچ نتیجهای مترتب نیست، هیچ تأثیری بر عالم وجود ندارند، اگرچه زندگی میکنند ولی مردهاند، بین زندگی و مرگ آنها تفاوتی وجود ندارد.
اینان برای آنکه نمیرند، آنقدر خود را کوچک میکنند که گویا مردهاند؛ همیشه تسلیم قیود ذلتبار و شرایط ننگینی هستند که زندگی بر آنها تحمیل میکند. آنها شرف و حیثیت خود را میدهند، شخصیت و ارزش انسانی خود را فدا میکنند، روح خود را از دست میدهند، حیات حیققی خود را نابود میکنند، تا زندگی مادی جسد را تأمین نمایند، مانند کرمی که در لجن میلولد و خوش است که بوی تعفن ننگ و ذلت و پستی را استشمام میکند، و با ننگ و ذلت نفسی میکشد. اما انسانهای آزاده، ممکن است کوتاه زندگی کنند ولی تا آنجا که زنده هستند براستی زندگی میکنند و با ختیار خود نفس میکشند، سرور و آقای حیات خود هستند، از کسی و چیزی نمیترسند، محکوم اراده دیگری نیستند، دیگران تسلیم او هستند، محیط تحت تأثیر اراده او قرار میگیرد، خواسته او در همهجا جاری میشود، تنا زنده است براستی زندگی میکند، از مرگ نمیترسد، هیچچیزی آزادی او را محدود نمیکند، هیچ عاملی حتی مرگ او را ذلیل و زبون نمینماید و هنگامی که مرگ فرا رسید، با کمال افتخار و شرف آن را میپذیرد و زندگی پر ثمر دیگری را شروع میکند. رمز قدرت و شخصیت او در همین جاست که اسیر زندگی نیست، به خاطر زندگی حاضر نیست که شخصیت انسانی خود را از دست بدهد و از نظر روحی بمیرد.
من از این دنیای دون میگریزم، از اختلافات، از تظاهرات، از خودنماییها، غرورها، خودخواهیها، سفسطهها، مغلطهها، دروغها و تهمتها، خسته شدهام، احساس میکنم که این جهان جای من نیست آنچه دیگران را خوشحال میکند مرا سودی نمیرساند.
دکتر چمران
سلام دوست عزیز،
یک پیشنهاد خوب براتون دارم: اگر در طرح تبادل لینک سایت ما شرکت کنید از مزایای زیر برخوردار میشوید:
1- لینک شما را در فهرست لینکستان سایت ثبت میکنیم.
2- لینک شما را در 30 موتور جستجو ثبت میکنیم.
3- همه ماهه شما را در قرعه کشی سایت شرکت میدهیم.
4- یک مقاله بسیار مفید در ارتباط با نحوه بالا بردن تعداد بازدیدکنندگان وبلاگ خود از طریق ایمیل برای شما ارسال میکنیم.
همین الان از لینک زیر بازدید کنید:
http://link.zabanamoozan.com
فرصتهای خوب را از دست ندهید!
با سلام
وبلاگ شما در لیست وبلاگها لینک شد
موفق باشید
سلام
آپت فوق العاده به جا و عالی بود
موفق باشی
دلت شاد
سلام
کامل خوندم!!
من بزرگترین سرمایه های زندگیمو از فاظمه زهرا (س) دارم... من... بگذریم... همه چیز... همه چیز رو از بانو دارم. همین!
و ...
این آخر کاری رو خیلی خوب اومدین... مقدمه ای میشه برای گام های بلند. حالا ببین!
یا علی
سلام دوست عزیز،
از بابت درج لینک خیلی متشکرم.
به زودی لینک وبلاگ خوب شما رو در لینکستان سایتمون درج میکنیم و از بقیه خدمات ما برخوردار خواهید شد: منتظر یک ایمیل از طرف ما باشید.
توجه: ممکن است ایمیل ارسالی ما به اشتباه در قسمت Bulk ، Spam و یا Junk mail قرار گیرد. لطفا ایمیل خود را به دقت جستجو کنید.
موفق باشید
خدانگهدار
خدایا !
تو چگونه زیستن را به من بیاموز
چگونه مردن را خود خواهم آموخت .
یا علی
سلام دوست گرامی
مهندسی ماشین های کشاورزی!
من فکر می کردم رشته ای به نام ماشین آلات صنعتی هست و همه اینها تو اون هست
خب پس شغلتون هم یه جورهایی به کشاورزی ارتباط پیدا میکنه
امیدوارم تو تهران نباشید
چون اون وقت استعدادهاتون فرصت شکوفا شدن پیدا نمیکنه
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درداشنا دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم
در فراموشی هم اغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم ازاد باش
ارزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
اینو یکی از دوستهام برام آف گذاشته بود
قشنگ بود براتون گذاشتم
راستی
شما ای دی اس ال داری ؟
می تونی به یه سایت فرهنگی کمک کنی
مثلا روزی چند ساعت از وقتتو در اختیارش بزاری
البته اگه برای سایت مفید باشی و درآمد داشته باشی
مدیر سایت حتما بی نصیب نمی زارتت
این ادرسشه
سلام ....خوبی؟
پرسه های عاشقانه بعد از یک ماه آپ لود شد ... یه آهنگ هست که پیشنهاد می کنم دانلود کنی ...منتظرتم ...
یا حق