زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

مرگ خورشید

نمیگم که غمگینم که اتفاقا شب پیش تو عروسی بودم و جای همگی خالی. با اینکه از سروصدای سنتی سایزر و اکوهای الکی و جیغ زدنهای بیخودی این خواننده های ارکستری و عروسی سرم داشت می ترکید اما ته دلم خوب بودم. با اینکه اصغر نبود و جاش خالی بود ولی خودمم احساس تنهایی شدیدی نمیکردم شاید به این خاطر که پیش بابا بودم و راحت بودیم و در مورد عروسی خودم بحث می کردیم و چقدر خوشحالم که با بابا اینقدر در مورد این مسایل توافق داشتیم و اونم خوشحال بود که من مثل بقیه فکر نمیکنم و عروسی رو فقط جایی برای شادی میخوام و نه چیز دیگه. اما همین مسئله و همین که دوستان بابام بعد از شنیدن حرفای من به تحسین بابام پرداخته بودند که عجب پسر عاقل و روشنفکری داری (نمردیم و یک بهمون روشنفکر گفت آخه خیلی عقده اینو داشتم که کسی اینجوری ازم تعریف کنه).

از این بعد تصمیم گرفتم زیاد بنویسم چه تو اینجا و چه تو یادداشتهای روزانه ام. اما مسئله ای که باعث شد پست امروز رو بنویسم مسئله پدر بود دیدن اشکای بابا  و عمو و پسر عموم امید(ده سال پیش تو یه حادثه ای عمو نعمتم که بابای امید بود رو از دست دادیم و اون روز غمگین ترینم روز زندگیم بود و یه غمبار بود شنیدن مرگ بابابزرگ که دلبستگی من و اصغر بود و چقدر گریه کردیم در نبود این دو) بود وقتی که مجری برنامه داشت از پدر می گفت و می گفت به افتخار پدراتون دست بزنید من در کنار بابام خوشحال بودم که پیشم هست و محکمتر دست می زدم اما غافل از اینکه بابام و عموم و امید دلی برای دست زدن نداشتند و گوشه چشمشون تر شده بود و نمیذاشتن ببینند. پدر برای من همیشه حکم خورشید خونه رو داره و هیچ وقت نمیتونم روزی رو متصور بشم که خورشید خونه ما غروب کنه.

این ترانه رو تقدیم به همه کسانی می کنم که پدرشون رفته اما بوی مردونگی و آزادگیش هنوز عطر خونه شون شده:

 

مرگ خورشید

 

دم غروب بی کسی

دل آفتاب می گیره

تو خلوت تنهائیاش

رو تن کویر می میره

 

به هوای این ترانه

می باره باز بارون اشک

تو عزای خورشید عشق

جون میگیره تردید و شک

 

شب، مرثیه خون عزاست

مهتاب چشمام سیه پوشه

ابر ترانه هم غمگینه

چراغ دلم خاموشه

 

کیه که مرگ خورشیدُ

باور کنه به سادگی

کجاست اون غزل خون عشق

اون دلخون آزادگی

 

«اکبر یارمحمدی»

 

به امید اینکه در پناه حضرت عشق عاشق و آبی و سرفراز باشید / یا علی

نظرات 10 + ارسال نظر

آخ من اول !

زندگی یعنی یک سار پرید...
از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشیها کم نیست....

باران 21 اردیبهشت 1386 ساعت 15:16 http://www.dokhtare-shabgard.blogsky.com

سلام... بابا همه هم که اردیبهشتی هستن... منم اردیبهشتیم... تولدت مبارک(سازمان عقب ماندگان ذهنی) دوست داشتی اونطرفا هم بیا...بای بای...

باران 21 اردیبهشت 1386 ساعت 15:21 http://www.dokhtare-shabgard.blogsky.com

راستی... رنگ آبی و گیتار و مامان و بابا و نداشتن دوست پسر یا دوست دختر رو باهاتم....

شهریار 21 اردیبهشت 1386 ساعت 16:35

تفدیم به همه ی اونایی که خورشیدشون مثل من .غروب کرده

شهریمین بولودلاری یئنه دامجی دامجی یاغیشلانیر سن سیز

هارداسان؟
بو سینیخ اورک سسی باتتی سنی قیشقیرماختان.

هارداسان گوزل آتام

گّزلریم گابار چالیپ یاش توکمختن٬ آغلاماقتان

گل و قورتار منی بو سونسوز یولاردان

اما من همیشه به افتخارش دست میزنم. همیشه

بهنام 21 اردیبهشت 1386 ساعت 23:52

سلام...مرسی که نظر داده بودی....
مثله هر دفعه مطالب و شعرت.خیلی به دلم نشست...به قوله خودت در پناه حق ابی و سر افراز باشی..

عکاس 22 اردیبهشت 1386 ساعت 02:37 http://akass9431.persianblog.com

سلام ممنون که سر زدید
خودمم قصدم فقط نوشتن خاطرات اون دورانه
اونم کاملا بیطرفانه
در مورد شما هم که دوران سربازی رو میگذرونین
بگم که این دوران بعد براتون جلوه خاصی خواهد داشت ایکاش قبل از اینکه این دوران رو ببطالت بگذرونی وتموم کنی بتونی از اون بیشترین استفاده وتجربه رو بکنی برای ورود بدورانی که در پیش رو داری
همیشه موفق باشی

گناه ما بی آنکه بدانیم چرا،گریستن است .
به امید آن روز که دیگر هیچ آدمی از یک وداع ساده نگرید!
دلت شاد

سوگند 23 اردیبهشت 1386 ساعت 00:32

بعضیا مواظب کامنتایی که نباید بذارن باشن عوض کردن اسم قدیمی شده دیگه!!!

عکاسش 28 اردیبهشت 1386 ساعت 01:52 http://akass9431.persianblog.com

سلام امیدوارم خوب باشی اون آهنگی که گفتی نتونستم بگیرم ببین مشکل از کجاست
پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد