ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به نظر من بهترین نعمت خدا فقط خواب هست وای نگید که خیلی تنبلم باور کنید یه ماه بی خوابی رو امروز با اینکه خیلی کار داشتم و مرخصی گرفته بودم تا به کارام برسم تلافی کردم. امروز همش سه چهار ساعت بیدار بودم که اونم به خوردن و لم دادن جلوی تلویزیون گذشت. خدا رو شکر که کارگرانی که قرار بود تو خونمون کار بکنند امروز نیومدند. دیشب هم کلی بهم خوش گذشت با اینکه اولش کمی ضدحال خوردم اما دیدن و شنیدن حرفایی یکی دو نفر بدجوری شادم کرد.
مهمتر از اون از این ته ریش لعنتی خلاص شدم و شش تیغ صورتم رو صاف و صوف کردم موهام رو هم کوتاه کردم و تا کمی قیافه ام شبیه آدما بشه.( یکی از شرایط سخت سربازی برای من همین نزدن ریش هست) من از سبیل و ریش متنفرم و همیشه هم خودم و هم مامانم و هم بقیه دوس دارن صورتم تر و تمیز باشه.
اما تو سه چهار ساعتی که بیدار بودم یه نیم ساعتی خودم رو با یه مشغولیت جدید مشغول بودم. پنجره اتاق من میخوره به انباری حیاط خلوت، روس سقف اون که درست مجاور پنجره اتاقم هست یه کارتن گذاشتم(به درد نخور هست جایی نداشتم بذارم از تنبلی شوتش کردم اونجا) امروز دیدم که سه تا بچه گربه هستش. وای از دیدنشون اینقدر خوشحال شدم که حدی نداشت یه تلاش عجیبی می کردن تا به بالای دیوار که مادرشون نشسته بود برسن دو تا گربه سیاه تونستن برن بالا اما یکی که سفید مثل برف بود(وای اینقدر خوشگل بود که دوس داشتم می گرفتمش و بغلش میکردم) نمیتونست بره بالا رفتم یه چوبی گذاشتم و رفت اون بالا. الان که حوالی ساعت نه هست می بینم که بازم اومدن گربه سفید بدجوری نگام میکنه. تو این اتفاق خیلی چیزها نهفته هست شاید مادرشون از دستم دلگیر باشه که تو تربیت بچه هاش دخالت کردم و بهشون تقلب رسوندم. معنی واقعی زندگی همینی هست که مادر این بچه ها بهشون یاد میده و اونم اینه که رو پای خودشون بایستادن. کاری که دو تا بچه هاش کردن اما سومی عاجز بود. سعی کنید تو کار طبیعت دخالت نکنید. ولی دلم برای گربه سفید سوخت درست مثل اینکه یه دختر خوشگل رو ببیند که نیمتونه کاری انجام بده و ازتون کمک میخواد ولی شما نه از روی انسان دوستی که به صرف خوشگلی و مخ زنی اون بیچاره بهش کمک می کنید.(عجب درس فلسفی بزرگی دادم)
راستی دیروز که رفته بودیم کوه پیمایی دو سه تا صحنه جال دیدم و من یکی از سخنانم گوهربارم رو در جمع بچه ها رو کردم و اونم تشریح فلسفه حیات و پیدایش انسان و در کل کل هستی بود که خیلی از فلاسفه در اون عاجز بودن و حتی حلقه گمشده داروین هم نتونسته بود حلش کنه و اونم این بود: «پیدایش کل حیات بشری و کل هستی بر مبنای حرکت رفت و برگشتی بنا شده هست» حال می کنید که چه سخن گهرباری گفتم فقط بادتون نره که یه اردیبهشتی دیوانه می تونه چنین سخنی رو از خودش در کنه. (عمرا موقع خوندن این جمله به معنیش پی ببرید بعضی بچه ها امروز صب به معنیش رسیدن و بهم اس ام اس زدن و تشکر کردن)
این شعر استاد هوشنگ ابتهاج هم فوق العاده هست اصولا غزلهای سایه یه چیزی داره که به سوی خودشون جذبشون می کنه و آدم رو کیفور میکنه این غزل رو خیلی دوس دارم: حسرت پرواز چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند من هنوز آرزوی فرصت پرواز کنم خار حسرت زندم زخمه به تار دل ریش چون هوای گل و مرغان هم آواز کنم بلبلم ، لیک چو گل عهد ببندد با زاغ من دگر با چه دلی لب به سخن باز کنم سرم ای ماه به دامان نوازش بکذار تا در آغوش تو سوز غزلی ساز کنم به نوایم برسان زان لب شیرین که چو نی شکوه های شب هجران تو آغاز کنم با دم عیسوی ام گر بنوازی چون نای از دل مرده بر آرم دم و اعجاز کنم بوسه می خواستم از آنمه و خوش می خندید که نیازت بدهم آخر اگر ناز کنم سایه خون شد دلم از بس که نشستم خاموش خیز تا قصه ی آن سرو سرافراز کنم هوشنگ ابتهاج
شاید یه روز اسم تموم کسانی که رو تو این هفت هشت سال تو زندگی من نقشی داشتند بنویسم( البته به شرطی که دیگه تو این شهر نباشم و هیچ کس هیچ نشونه ای ازم نداشته باشه).
امیدوارم که در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی
سلام.
بنده همین دیروز متولد گشتم.اگه شکلک داشت الان اینجا یه کرکرخنده میذاشتم.حالا شما به حساب گذاشتن بذارید
به معنی جمله ی گهر بارتونم پی بردیم...
وبلاگ قشنگی داری.
سلام این دو تا پست جدیدت خوشحالم کرد خیلی با پستای قبلیت فرق داشت میشه گفت (از زمین تا زیر زمین خونه )(شوخی)
اما امیدوار شدم به اینکه نگاهای تازه ای رو رو به زندگی باز میکنی وامیدوارم که تو ترانه هات هم تاثیر خودشو بزاره
امیدواریت بی انتها
موفق باشی
سلام
ممنون از نظرت
خوبه حدقل چند ساعتب بهت خوش گذشته
شعر زیبایی انتخاب کردی
دلت شاددددددددد
بنام حضرت دوست
سلام سالار
کار دل و عشق چرا بردار نیست.
دل که سوخت ذغالش فقط بدرد دود کردن می خورد و بس.
شاید اگر خدا قبول کند ما آن سوخته جزغاله باشیم که با این سوزشها گناهانمان دود شوند.
همچناندرخدمتم .
سلام
از محبتت ممنونم .
سعی باید کرد تا بشه گفته شمارو انجام داد
ولی
اگر فراموش نکنیم ادامه حیات چه جوریه؟
نوشته هات به دل میشینه وشعر انتخابیت بسیار زیبابود
شادباشی
سلام .... سخنانه حکیمانه و درد بار می گویی ! جالب بود ... زندگی حیوانات از زندگی انسان ها دوست داشتنی تر است . گربه حیوان جالبی است . مخصوصا سفیدش و بچه اش که خیلی نازه ! در مورد خواب هم کار خوبی کردی . گاهی خواب راحت به همه دنیا می ارزد .... نعمتی که خیلی ها از آن محرومند و صبح تا شب برای هیچ و پوچ خودکشی می کنند . شعرهای ابتهاج هم عالی است .....
ضمنا قبلا چند بار اومدم ولی از گرفتاری وقت نشد نظری بدهم .... در مقابل این شعر ابتهاج را تقدیم می کنم :
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود
دادم در این هوس دل دیوانه را به باد
این جست و جو نبود
هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس
گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم
بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار
مشتاق کیستم
رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت
این است آن پری که ز من می نهفت رو
خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت
در خواب آرزو
هر سو مرا کشید پی خویش دربدر
این خوشپسند دیده زیباپرست من
شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار
بگرفت دست من
و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان
در دورگاه دیده من جلوه می نمود
در وادی خیال مرا مست می دواند
وز خویش می ربود
از دور می فریفت دل تشنه مرا
چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود
وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب
دیدم سراب بود
بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز
می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟
کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟
بنما کجاست او
؟؟؟؟؟؟
سلام ............
خیلی بی معرفتی ...
آخه چرا این آهنگو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داغون شدم داغون
خیلی بهم حال داد ...
میدونی ؟چند قت بود جرات این که بخوام این آهنگو گوش بدو نداشتم ..
تا اینکه اینجا تو پایونش دادی...
مرسی
راستی آپ لود میکنی خبر کن ..
بازم من اومدم .......و مزاحمت شدم ..
تو هم بیا ...
منتظرتم ...
ای افسون ترین افسانه ....باران آسمانم باش
خیلی قشنگه
نه اکبر ...هیچ وقت نکنه این کارو بکنیا ..
آره این متعلق به خودت نیست ...
پس حق نداری پاکش کنی ...
منم ۱۰۰ بار خواستم وبو پاک کنم امکا باور کن نمیتونم دل بکنم ...
تمموم خاطراتم .....
آخه وبم تنها جایی که همهی خاطراتم همگی با هم مکتوب توش هست ...
گاهی اوقات خیلی زود دیر میشه......
دلت شاد
چشات گفتن که بشکن ! من شکستم شک نکردم...هزار بار مردمو؛ می میرمو باز ترک نکردم...شک نکردم !...خیال کردم بری میری از یادم...تو رفتی و نرفت چیزی ار یادم !...تو رفتی تازه عاشق تر شدم من...از اونی ام که بود بدتر شدم من...!؟!
--------
درود !
امیدوارم که حالت خوب باشه
بعد از یک ماه دوری از نوشتن بالاخره
میخونه ی **حضرت عشق** به روز شد
منتظر قدم گلباران و گرمت هستم
قربانت
فعلا...
------ یا حق ! ---------