ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بعضی از دوستان گله میکنن که چرا دیر به دیر می نویسم و بعضی دیگه هم میگن که داری تند تند مینویسی و یه کم فاصله بنداز، بله معذرت میخوام از این به بعد سعی میکنم هر شش ماه یه بار آپ کنم تا همه راضی بشن؛ نه بابا شوخی کردم این زخمه مث بچه ام میمونه مگه میتونم سر خود ولش کنم البته تصمیم دارم کمی جدی حرف بزنم اما هر کاری میکنم که جدی حرف بزنم آخرش میبینم یه تیکه ای بارش کردم و کار طنز از آب در اومده، اینبار هم تصمیم دارم مثل اوایل امسال که طبقه طبقه مینوشتم بنویسم اما توصیه میکنم که اپیزود آخر رو همه بخونن بخصوص اونا که خواهر دارن و یا تولدشون پنج اسفند هست.
من یه معضل عظیمی به نام خرید کردن دارم یعنی از این کار به شدت متنفر هستم حاضرم تا سر قله قاف هم برم اما با مامانم و یا هر زن دیگه ای به خرید نرم آخه تموم مغازه ها رو میگردن و آخرش هم از همون مغازه اولی خرید میکنن که این واسه من از هزار تا فحش هم بدتره، اما جالبیش اینجاست که من واسه خرید لباس و کفش معمولا از یه جا خرید میکنم و حال و حوصله مغازه گشتن رو ندارم و بدبختی بزرگی که دارم اینه که هر چی بپوشم بهم میاد نمونه اش همین دیروز بود چهار تا شلوار پوشیدم آخرش هم نتونستم یکی شو انتخاب کنم هر کدوم رو که پوشیدم ساناز و مامان گفتن خوبه بهت میاد اما من هیچ کدوم رو نتونستم انتخاب کنم. راستی پنجشنبه ها خیابونا پر از سوژه های ناب برای طنز هست یه نمونه اش همین که فکر کنم با این وضعیت بتونه کاری و نقاشی ملت اناث ایرانی (به تازگی عناصر ذکور هم اضافه شدند) هیچ وقت کارخونه های لوازم آرایشی ترکیه ورشکست نمیشن، تازه مشکل گرونی هم نداره گوجه دو و پونصد شد اما نرخ ریمل و مارتیک و مداد نه تنها افزایش نیافت بلکه با نزول قیمت هم مواجه شد. راستی دیدن این دختر بچه های دبیرستانی یه کمی تا قسمتی حالمو بهم میزنه، زمون ما یه غروری و دماغ سربالایی وجود داشت اما اینا با دو تا چشمک و یه شماره موبایل (فرقی نداره چه ایرانسل یا چه دولتی و یا تالیا؛ بدو باباجان آتیش زدیم به مالمون) عین آسانسور شیشه ای بالا پائین میشن. بقیه هم از بی شوهری نمیتونن تو خونه بمونن. والا چیکار دارن بکنن، نه ملیله دوزی بلدن نه میفهمنن پولک دوزی چیه نه بلدن فسنجون درست کنن ( وای بمیرم چقدر دلم فسنجون میخواد، اولین سوالی که تو خواستگاری از طرف مقابل می پرسم اینه که آیا بلده فسنجون بپزه یا نه؟ اگه نه گفت زود در میرم) خوب اینا چی دارن فقط خوب بلدن بگن نه، نمیشه، نمیتونم، نمیدونم.
بی خیال اینا زندگی رو بچسب که از اون بالا یه کفتر میایَ......
خیلیا از نوع نوشتنم در عاشقانه ها خوششون اومده بود اما الان که نگاه میکنم که نباید می نوشتم واسه اینکه اینا حس هایی هستند که هر کس میتونه داشته باشه و فقط مال خودش هست و اونو نباید با کسی قسمت کنه و از اونجایی که یادآوری اون خاطرات باعث شد که من بیشتر از همه ضرر کنم درسته که الان هیچ احساسی به هیچ دختری ندارم و اگه رابطه ای هم با بعضیا هم دارم مثل همون رابطه ای هست که با دوستانی مثل ناصر و امیر و حسام دارم و برام دوستی با دختر یا پسر هیچ فرقی نداره مهم اینه که از این روابط احساس رضایت بکنم و نه چیز دیگه.....
چند روز پیش داشتم فیلم سمینارمو میدیم و تو یه سی دی که تعدادی ترانه ضبط کرده بودیم رو هم گوش میکردم با شنیدن یه ترانه کلی بغضم گرفت :
نه، تُ بذار بمـــــــیرم تو غربت نرسیدنت
همین ترانه بسه واسه همیشه ندیدنت
نه، دیگه موندنی نیستم تو این شهر ترانه سوز
با خستگـــــــیام میرم به یه ســـــفر بهانه سوز
این ترانه رو من یه سال پیش نوشته بودم و همون موقع هم آزمایشی به کمک یکی دو تا از دوستان ضبطش کردیم، الان که دوباره اونارو گوش میدم یه جورایی میشم. من اونارو از هاردم پاک کرده بودم و نمیدونم چطوری تو اون سی دی مونده بودند بهرحال در کمال بیرحمی اون سی دی رو شکوندم و دیگه هیچ مدرک جرمی از خودم به جا نذاشتم (خب چه معنی داره یه پسری مثل من که دیوونه وار هر کاری رو میکنه بخواد آواز بخونه گیرم که یه ته صدایی هم داشته باشه ؟)
اما پنج اسفند مگه چه خبره؟ هیچی مگه قرار بود خبری باشه، آره واسه من یه خبری هست و اونم روز میلاد یکی از دوست داشتنی ترین کسی که تو زندگی من پا گذاشته است و اونم تولد ته تغاری بابا ، یکی یه دونه و عزیز دردونه خونه ما هست، ساناز جون هست. ساناز منو اصغر رو خیلی دوس داره، روزی که داشتم به یزد میرفتم صبحش نتونستم ببینمش چون زودتر از من رفته بود مدرسه و من خواب مونده بودم اما از اونجایی که بعضی وقتها نمیدونم سرنوشت باهام چرا مهربون میشه و یه کاری کرد که تونستم بعد از ظهر همون روز ببینمش (به دلیل خرابی ماشین ما دیر اعزام شدیم). وقتی که داشتیم خداحافظی میکردیم یه ریز داشت اشک میریخت و من نمیتونستم نگاش کنم چون میدونستم که نمیتونم جلوی خودمو بگیرم به همین خاطر این ترانه رو که از اسم قشنگ و دوست داشتنیش وام گرفتم رو تقدیم به زلالی اشکاش و دل پاکش تقدیم میکنم «ساناز جان تولدت مبارک»:
ترانه ناز
دوباره از تو بهــــــار پیدا میشه
آینه از نگاه تــــــــو پر پر میشه
اشک تـــرانه از تو جون میگیره
با تو مهتاب، قبله سحر میشه
ای موندنی تـــرین ترانه ی ناز
اشکای تــــــو نجابـــــت زمینه
با تو ای حرمت شادی و غرور
آسمون تــــرانه هــــم نشینه
از تو این ترانه شکوفــــــا میشه
بغض بی صدای عاشقی میشه
تا با تموم هـر چی دل خستگی
دلت همنشین رازقـــــی میشه
گریه نکن، ای گـــل همیشه ناز
ای که برام مــحرم حــضورمی
ای ترانه ی هـــــــمیشه نازنین
با من باش که حرمت غرورمی
«اکبر یارمحمدی»
خب دیگه اینم یه هدیه واسه ساناز عزیزم بود البته هدیه اصلیش رو فردا به خودش میدم و یه بار هم گفتم که من فقط به کسانی که دوسشون دارم ترانه تقدیم میکنم و هدیه میدم.
این نوشته طبقه طبقه هم داره تموم میشه البته دوس داشتم از یه چیزهای دیگه هم مینوشتم و اینکه تجربه سربازی برام بد نبوده و از اون جهت برام بد نمیگذره که خیال میکنم این مدت هم پشت کنکور هستم و دارم درس میخونم و در عین حال میتونم بنویسم و ترانه بگم. سربازی سخت نیست زندگی سخت نیست این خود ما هستیم که سختش میگیریم.
در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ یا علی
به موقع رسیدم! تولد ساناز خانوم رو صمیمانه تبریک میگم.
با آرزوی شادی و سربلندی برای ایشون
دوستان رو هم فراموش نکنید!
شاد باشید و موفق
سلام ...
وبلاگ بسیار زیبا و پرمختوایی دارین ...
همیشه موفق وسلامت باشید ...
در پناه حق
بنام حضرت دوست و با سلام
اتفاقا خیلی هم خوشحال شدم. لطف کردی و لینک کلبه ویران ما را اینجا گذاشتی. از بزرگواری ات کلی ممنونم.
باز هم منتظر حضور گرمت در وبلاگم هستم. راستی به این آدرس برو و به بقیه وبلاگ هایم سری بزن. ضرر نمی کنی
:
davodabadi.com
سلام آقای یار محمدی
این نوشته طبقه طبقه شما هم از آن نوشته ها بود حتی یک واوش را هم جا نگذاشتم خواندنی و با شعرآخر تحسین بر انگیز بود عوض من به ساناز جون تولدش را تبریک بگوئید خوش به حالتان که خواهر دارید و قدرش را می دانید دلم برای پسرهام می سوزه که خواهری دلسوز مثل ساناز ندارند و بیچاره ها هم دلشان می خواهد ولی ما پدر و مادرهای جدید جراتی بیشتر نداریم .
موفق باشید