زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

عاشق کیه؟ من که نیستم!!!!

چند روز دیگه ولنتاین هستش،نمیدونم چرا از این روز زیاد خوشم نمیاد البته بی تقصیر نیستم چون هیچ وقت نتونستم چنین روزی رو باور کنم اما انگار بعضی از دوستان سابق من از نوشته قبلیم برداشت اشتباهی داشتند و منو محکوم میکردند تو که این همه عاشق شدی چرا دروغکی میگفتی یه بار عاشق شدی؟ باید بگم که اینگونه نیست حتی باید تو بیوگرافی بغل وبلاگ هم اصلاح کنم که من اصلا عاشق نشدم. مگه عاشقی چیه؟ چرا همه ازش این همه دم میزنن؟ واسش میمیرن، اگه معشوقش بره طرف دق میکنه؟

نه من دلایل زیادی دارم که عاشق نشدم:

1. اگه عاشق بودم میفتادم دنبالش، خونه اش رو پیدا میکردم، شماره اش رو پیدا میکردم، دم به ساعت مزاحمش میشدم، نمیذاشتم راحت باشه. اما من هیچ کدوم از این کارها رو نکردم چون عاشق نبودم چون نمیخواستم مالکش باشم نمیخواستم صاحبش بشم، میخواستم اون مالک من بشه هر چی میگفت میگفتم :چشم، پس من عاشق نبودم.

2. عاشق میترسه نمیذاره بفهمن که چه کسی رو دوس داره. همش مخفی کاری میکنه جرات هیچ کاری رو نداره، اما من اینگونه نبودم نه میترسیدم و نه ابایی داشتم که کسی بفهمه، از مخفی کاری هم خوش نمیاد.

3. عاشق منزوی میشه، دست و دلش به کار نمیره، گوشه گیر میشه اما من این گونه نبودم بلکه شاد بودم میگفتم و میخندیدم انرژی داشتم تازه شروع کردم به کشف هنرهای بالقوه خودم شعر و ترانه نوشتم تو نشریه دانشجویی مطلب مینوشتم گیتار میزدم آواز میخوندم طنز مینوشتم.

 

میدونم شاید بگین که من اشتباه میکنم اما من میگم نه اشتباه نیست به این دلایل بالا «نه» شنیدم چون اون چیزی نبودم که طرف مقابلم میخواست و الان نیز وضعیت به همین گونه هست هیچوقت هیچ دختری نمیتونه پسری مثل منو دوس داشته باشه و منم حق میدم که دوسم نداشته باشه. من هیچوقت خودم رو به نفرت آلوده نکردم و اگه یه ترانه ای نوشتم که سیاه بود برای طرف مقابلم که بهش یه احساس خوب داشتم نبوده بلکه خودم بودم و خطاب به بیرحمی خودم بود ترانه هایی که قبلا اینجا هم وشتم از قبیل غارتگر یا تو کی هستی یا شب آخر و ... همش خودمو بودم که بیرحم بودم به یه عقایدی پابند بودم که برام هزینه زیادی داشت نه دوستی صمیمی آنچنانی دارم که درد و دل کنم و نه کسی که دوستم داشته باشه، این یه واقعیتی هست که دارم بعد از سه چهار ماه بهش عادت میکنم اولش که بهش رسیدم ترسیدم واهمه داشتم تا باورش کنم اما دوران آموزشی و این چند وقت گذشته باعث شده که بیشتر باورش کنم و یه جورایی باهاش کنار بیام.

 

عاشقی خوبه اما به شرطی که یه طرفه نباشه، تعریف جالب عشق رو به نظر من دکتر شریعتی داره که میگه:« دو دست خویشاوندی که بهم گره میخورند و به پیوند و پیمان آشنائی، یا هم دست اندر کار آفرینش معجزه شگفتی می شوند که "عشق" نام دارد.» و تو این دوره زمونه خیلی سخته که چنین کسی رو پیدا کنیم و من به شخصه خودم بی خیال این حرفا شدم و قصد ندارم عاشق کسی بشم.

 

من بیخودی حرمت قلمم رو نگه نداشتم و نباید اون ترانه ها رو مینوشتم و الان اعتراف میکنم که اشتباه کردم اما قصد ندارم که پاکشون کنم بلکه دوباره می نویسمشون و تقدیم به کسانی میکنم که عاشق هستند و همدیگه رو دوس دارند.

 

 


پی نوشت(۲۶/۱۱/۸۵):

یه نوشته واسه روز به اصطلاح عشاق نوشته بودم اما دیدم زیادی بی ربط شده ورش داشتم از همه دوستانی که نتونستن نظر بدن و حرفی بزنن معذرت میخوام ان شا الله یه وقت دیگه تلافی میکنم. الانم خیلی عجله دارم دلیلش رو نمیدونم شاید برای زندگی عجله دارم اصلا یه امیدی دارم که زیادی برام خوبه دارم واسه آینده برنامه میریزم دارم به سوی زندگی میرم حتی بی عشق و احساس حتی تنهایی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 


در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/یا علی

نظرات 11 + ارسال نظر
سمیرا 21 بهمن 1385 ساعت 15:28

سلام دوست عزیز..
وبلاگ جالب و پر محتوایی دارید...
خوب هم می نویسید...
خوشحال میشم به منم سر بزنید
موفق باشی

سلام ..... عشق آن است که دلت بخواهد و اسیر نشوی ... روحت به پرواز درآید و در میان سیم های خاردار گرفتار نشوی ... هجران ببینی و به وصال نرسی .... بخواهی و بجویی و بکاوی و از خواسته ها بگذری و از یافته ها دست برداری و از کنده ها و تراشیده ها عبور کنی و به آنسوی ناشناخته ها کشیده شوی ... آنجا که یوسفان در راهند و شتابی تند در راه است و سرزمینی بس پهناور و آفتابی بلند و اقبالی بلند تر .... قایقی باید ساخت .. پشت دریاها شهری است ......

سلام رفیق...بابا دلمون تنگ میشه برات...می خدای برای این درخئاستت یه بنر مجانی بریم برات؟! آگههی می دیم توپس!! می دوسیمت!

زهرا 22 بهمن 1385 ساعت 10:27 http://www.mahpishuni.blogfa.com

آره راست میگی.واقعا معنای واقعی عشق چیه؟
آدم کی میتونه بفهمه که عاشق شده.وقتی به همه چیز شک داره
وقتی می ترسه که همه ی لحظه هایی رو که فکر می کرده عاشقه یه دفه از بین بره.اونوقته که آدما به عشق شک می کنن
عشق هرچی هست مال فرداهاست...شایدم هیچوقت فردایی در کار نباشه...
ممنون بهم سر زدی.
بازم میام تو کلبه ی تنهایی هات

بهنام... 22 بهمن 1385 ساعت 23:39

عشق چیزی نیست که ان را به زبا ن اورد یا ان را دید و یا دربارهای ان نوشت عشق..چیزی است فراتر از اینها
عشق مر بوط به حس است همان حسه ششم
حسی که به دونباله ما می اید نه این که ما دونبا له ان بگردیم
عشق پیرو جوان و نجوان نمی شنا ست.
کسی می تواند عشق را بشنا سد که خود و خدای خود راشناخته باشد.....وهوس را سر لوحیه خود قرار ندهد
اینها نظر یه غریبه ای بود که در گفته اش راسخ است و نظر نویسنره وبلایگ و با زدید کننده گان را می خواهد..یا حق

امو ختم در این دنیا زود باور نباشم
در خیا لم عشق هوس بازی نسازم
اموختم عا شقی را پر دردیست
پیمودن این را برایم بسی رنجیست

این دو بیت از شعر من بود...و اموختنی هایه من.....

زهرا 25 بهمن 1385 ساعت 12:45 http://www.mahpishuni.blogfa.com

سلام.
روز عشق مبارک.حتی اگه...
ولی همه ی آدما خیلی عشقای قشنگترو بزرگتر دارن
من آپم.با یه متن خوب که فکر کنم خوشت بیاد.بهم سر بزن

سارا 27 بهمن 1385 ساعت 17:53

ای صیاد!
اگر در جستجوی ماهیانی تازه هستی

تور خود برگیر و بیرون رو
از این گنداب آلوده،
ـ از این غرقاب ـ

که غیر از ماهی گندیده ای صیدت نخواهد شد
از این ژرفاب.

الهه 28 بهمن 1385 ساعت 10:52


سلام. یه چیزی تو نوشته هات بود که برام جالب بود. راستی منم متولد 6 اردیبهشت هستم ولی سالشو خودت حدس بزن ولی از کسی کمک نگیر چون دوستانی داری که منو می شناسند.
شما پسرهای ارومیه ؛ البته اکثراٌ؛ خصوصیاتی دارید که قابل تحسینه مثل پرستش پدر و مادر.
تو تنها نوشته ای اما من از نزدیک دیده ام. امیدوارم هر روز بهتر از دیروز بنویسی.
مدتی که ارومیه بودم فراموش نشدنی است به خصوص طبیعت زیباش.مواظبش باشین.

ناصر 2 اسفند 1385 ساعت 11:49 http://www.shahreshab.persianblog.com

نگذار از تو دلسرد بمونم
از دایره عشق تو بیرون بمونم
من که فصل زیستنم را با تو آغاز کرده ام
در خیالم با تو تا اوج پرواز کرده ام
..................

سلام خوبی
اکبر بازک که...... نوشتی
آهای ملت من روزی ۱۰۰۰۰ دفعه این اکبر رو نصیحت میکنم مگه درست میشه
اگه دوستان اجازه بدن میخوام بندازمش بازداشتگاه
هرکی موافقه یه ok بده من حلش میکنم

زهرا 3 اسفند 1385 ساعت 15:23 http://www.mahpishuni.blogfa.com

سلام
بازم منم.آپ کردم.با یه متن که یه روزایی همینجوری از ذهنم رو کاغذ ریخت.
که فکر کنم توام خوشت بیاد
بهم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد