از صبح امروز دلشوره عجیبی دارم نمیدونم چی شده ولی مطمئنم که امروز یه روز عادی نبوده یه اتفاقی افتاده یه حادثه ای رخ داده که من اینجوری شدم درست حال و هوای پنج ماه پیش رو دارم روز سوم شهریور هم از صبح تا ظهر چنین حالی داشتم و داشتم از دلشوره میمردم و سر ساعت 12 بود که یه امید چهار ساله برای ابد نومید شد و من موندم و حسرت لحظاتی که به این گونه سپری شده بود.
تو یکی از وبلاگها امروز دیدم که از عاشقانه ها و آنی هایی حرف زده بود که برای هر کسی ممکن رخ داده باشه و من چقدر کم از این لحظه ها داشتم شایدم زیاد بوده و خودم ندونستم امروز میخوام اعتراف کنم اعتراف لحظه هایی که عاشقانه بود و برام بعدترها فهمیدم که عاشقانه یعنی چی؟
برای من که تنهایی
شب نشین لحظه هامه
بغض تموم بی کسی
هم ترانه با صدامه
اولین بار تابستان 72 وقتی که یازده ساله بودم داشتم اون موقعی که از سفر برگشتیم و پدربزرگم و بقیه رو بعد از دو هفته دیدم و دیگه هیچوقت اون خاطره و اون لحظه برام تکرار نشد تا اینکه زمستان 73 که بهم گفتن بابابزرگ رفت و دو سال بعدش تابستان 75 دلهره عجیبی داشتم و می گفتن عمو نعمتم تصادف کرده از سر کوچه تا خونه رو دویدم و هیچ وقت باور نکردم رفتنش رو و چقدر اشک ریختم تا باورم نشه که دیگه عمو نعمت نیست و هنوزم باورش ندارم.
شب، مرثیه خون عزاست
مهتاب چشمام سیه پوشه
ابر ترانه هم غمگینه
چراغ دلم خاموشه
تابستان 76 بود رفتم در خونه همسایه مون و دخترش بیرون اومد و نگاش کردم و اونم نگام کرد اما من مغرورتر از اونی بودم که باورم بشه که میخوام عاشق بشم و تو دو ماهی که تو یزد بودم که فهمیدم قلبم میخواست بتپه اما من بهش اجازه ندادم. حتی وقتی که شنیدم برای همیشه از ارومیه رفتند فقط خندیدم و چقدر من بی رحم بودم.
زخمی ترین شقایم
گل بغض یه هق هقم
از تموم این رفتنها
من عاشق ترین عاشقم
تابستون 81 هر روز همدیگه رو میدیدم اما لعنت به این غرور لعنتی و من برای اینکه لجش رو دربیارم با همکلاسیش گرم می گرفتم. آدم راحتی نبودم واسه اینکه بگم کی هستم و غرورمو به رخ این و اون بکشم سر کلاس بحث مارکس و هگل با اساتید می کردم صحبت از اقتصاد و سیاست و فلسفه و جامعه شناسی میکردم و دخترایی که میخواستن بدونن یه دانشجوی فنی و چه به این حرفا اما اون هیچی نمیگفت. آغاز ترم همکلاسیاش بهم گفتن اکبر تو با خانوم فلانی رفیق شدی ایول پسر و من رفتم و جلوش وایسادم و خیلی راحت گفتم که من چنین حرفی نزدم و اون سرش رو پائین انداخت و رفت و من چقدر سربالا بودم که شکستنش رو ندیدم
تو که زخم مو ندیدی
ساده از چشمام بریدی
با خاطرات خط خطی
به خودِ سفر رسیدی
بهار 82 اولین کنفرانس ماشینهای کشاورزی، نمیدونم چرا؟ ولی حس میکردم یکی بود که زیادی بهم توجه میکرد من نمیشناختمش بعدتر ها شناختمش اما حیف که خیلی دیر، خیلی بامعرفتتر از دوستان جون جونیم بود زیاد حرف بزنم شاید لو بره اما حیف که باز من این عاشقانه رو ندیدم و ساده ازش چشم پوشیدم.
گیتارم میگه عاشق نشو
دوباره به عشق لایق نشو
قصه عشق وفا نداره
باز همرنگ شقایق نشو
خنده دار بود ولی روزگار گذشت من عاشقانه های دور و برم رو نمیدیدم و فقط اونی رو میدیدم که به قول معروف ازش بت و صنم ساخته بودم با هر دختری که صحبت میکردم تا نگاش به حلقه ای که تو دست چپم بود میفتاد جدی تر و رسمی تر میشد و تو این چهار سال کسی نتونست بفهمه که چرا این حلقه دستم هست اما همیشه تنها میام و تنها میرم اهل خیابون گردی نبودم میونه ای با کافی شاپ و رستوران نداشتم و همیشه تنها بودم آخه تعهد داشتم.
تنگ غروب ترانه
واژه هام بی تو میمیرن
تموم دلخوشیام به
زندون تقدیر اسیرن
بهار 83 سرزمین عملیات کشاورزی هنوز زمین بیل زد نشده بود اما من به دنبال درست کردن بیل شکستهاش بودم. یه ساعت پیش داشتم فیلمی رو که بچه ها سر زمین ازم گرفته بودن که داشتم زمینش رو بیل میزدم خنده ام گرفته بود و الان لبریز اشکم و چه ساده با «هنوزم در پی اونم»بغضم شکست و چه لحظه هایی با این ترانه و با قهر و آشتی کردنام داشتم.
خیلی دوسِت داشتم تو ندونستی
گفتم کنارم باش تو نتونستی
آوازمو شنیدی و نشناختی
غرورمو به زیر پات انداختی
و ظهر سوم شهریور چه راحت گفت:«نه قصد ازدواج هم داشته باشم با تو ندارم» اشک نریختم ترانه ننوشتم گیتار بدست نشدم فقط خندیدم خندیدم خندیدم به این دل ساده ام گفتم آره روزگار یعنی همین.
تموم دلتنگی من
سهم نبودن تو بود
پنجره ای از ترانه
سهم سرودن تو بود
اما پنجم آبان زیر بارون روز جمعه که غروبش برام دلگیر بود با یه شاخه گل سرخ که شاهدم بود با تنی خسته که عزم سفر داشتم یه عاشقانه ای دیگر برام رقم خورد و این بار هم میخواستم بگذرم و شاید گذشتم و شاید باور نکردم ولی عاشقانه بود و چقدر دوست دارم تا اون بارون دوباره بباره هر وقت تو کویر بارون میمومد یاد اون جمعه میفتادم عصر جمعه که تو پادگان واسه همه دلگیر بود واسه من خوشایند دیداری بود که برام دوباره گل عشق شکوفه میداد ولی حیف میدونم که این عاشقانه هم عمری کوتاه داره چون رسم روزگار باهام اینه که عمر شادیام کوتاه باشه و این شادی نیز همان گونه هست برای اولین بار یه عاشقانه رو بدجوری باور داشتم اما روزگار نمیخواد باورم کنه.
تو خلوت یه جاده
حضور بودن من
سرخی یک گل عشق
شاهد این خسته تن
شکستن بت عشق
پایان یک انتظار
پائیز این ترانه
سرآغاز یک بهار
همه اینارو امروز اینجا نوشتم تا بگم که دلتنگم بگم که غزل عشق رو تا آخرش خوندم نشکستم از پا ننسشتم اما عشق رو کمتر باور داشتم و اینگونه تنها شدم عشق رو خیلی جاها دیدم همین عاشورا به کوچکترین بهانه ای فرو ریختم و اشک شدم تو پادگان خاتمی یزد با تکرار حدیث خاطرات لاله های عاشق جنوب فرو ریختم و عشق رو پیدا کردم وقتی که روزای اول غربت سر نماز اسم بابا و مامان و اصغر و ساناز و ......(به جای سه نقطه خودش میدونه کی رو میگم) میاوردم اشک تو چشام جاری میشد و پیش خدا غرورمو میشکستم تا آرامش پیدا کنم.
بیا با من با غزل تنهایی
تا ترانه خون شهر غم بشیم
تو این آشفته بازار کنایه
من و تو هق هق بغض هم بشیم
اینارو جدی نگیرید!!!!!)
1- این تیکه هارو از ترانه های مختلف خودم انتخاب کردم که هر کدومش بهونه یه ترانه شدن اگه پراکنده اند ببخشید.
2- در مورد دوستانی که سابقا تو دانشگاه باهام آشنا بودند خواهش میکنم خودشون رو معرفی کنن در مورد صحبتهای «داش قیصر» در کامنتهای نوشته قبلی بی خیال شین اون اسامی به همراه تعداد متنابهی اسم دیگه رو خلق ا... گذاشته بودیم و یه جورایی حال میکردیم
3- حرفای آقا ناصر رو هم جدی نگیرید من در حال حاضر افسر وظیفه(چه نوشابه ای واسه خودم باز میکنم) این مملکت هستم و قرار نیست زیاد حرف بزنم ولی بدونین که سربازی زیاد هم بد نمیگذره واسه من زمانی روزگار بد میگذره که نتونم بنویسم به همین خاطر تو دوران آموزش هم ترانه می نوشتم و میخوندم پس روزگار برام بد نیست.
4- این روزا با دو سه تا ترانه بد جوری حال میکنم یکی سرگردونی، هراس و دریای حسین زمان دیگری تکیه گاه امید و اون یکی هم belalim ماهسون و آخری هم یه ترانه هست که با صدای خودم ضبط شده که بهم خیلی حال میدن(اسم این آخری منو ببخش هست)
در پناه حق همیشه عاشق و آبی و سرفراز باشید./ یا علی
سلام
گرچه تا حالا عشق را تجربه نکردم ولی اعتقاد د ارم عشق خیلی بزرگتر این عشقولانه هاست ، عشق حقیقی با یک نگاه شروع نمی شه و با یک اخم ختم
مولانا می گه:
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
سلام دوست خوبم.
این پستت واقعا به دلم نشست.یه جورایی از ته ته یه دل بود.
منم زخمه رو به یادگاری های ماه پیشونی اضافه کردم.
تا بعد علی علی
یه چیز رو نباید میگفتی!
نه، باهات موافق نیستم هر چی هم فکر میکنم که چه چیزی رو نباید میگفتم یادم نمیاد اینا لحظه هایی بوده که تو زندگیم درگیرشون بودم و نمیشد چیزی رو جا بندازم. در ضمن الان همه اونایی که ازشون خاطره گفتم ازدواج کردن و سر خونه و زندگیشون هستند.
عا شقه واقعی کسی هست که عشق را نفس بداند
از عاشقان پرسیدم داروی عشق چیست
گفتند تا مبتلا نشوی ندا نی چیست
گفتم راهه چاره چیست
گفتند ......
اکبر بقیاشو تو بگو.......
سلام
این آدرس پرسشنامه منه. ممنون می شم که به سوالات آن جواب بدید.
http://www.dokhtaran.com/amar/a17/create.asp
سلام.
خوبی؟
من آپم.فراموش که نکردی؟
گفتی برایت
از آن پرندهی کوچکی
که تمامِ بهار ... بیجُفت زیسته بود، بنویسم!
باشد ... عزیزِ سالهای دربهدری ...!
راستش را بخواهی
بعد از رفتنِ تو
دیگر کسی به آینه نگفت: - سلام!