زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

سرگردونی

الان که دارم می نویسم حالم نسبت به یه ساعت پیش بهتر شده دلم نمیومد امروز چیزی نگم یا ننویسم. امشب هول و هوش ساعت 9 شب رفتم سر خاک بابابزرگ و عموی خدا بیامرزمف وحشتناک داشتم دیوونه میشدم با یه دوست اس ام اس بازی می کردم و اونو می گفت خل شدی و من براش نوشتم اینجا یعنی آخر خط یعنی آخر آرامش یه ترانه تو ذهنم بود. با این همه پارادوکسی که تو این دو ماه دیدم و شنیدم و این حوادث چند روزه که برام عجیب بود تا خیلیا رو بشناسم با گفتم گفتم که امشب شب آخره چرا باید صداقت داشت چرا باید سادگی کرد اصلا کی گفته که عالم بچگی خوبه اگه خوب بود که من این همه «سرگردون» نمی شدم. بیتهای اول این ترانه از اونجا شروع شد تا خواستم رانندگی کنم حسین زمان می خوند:«تموم زندگی من/قصه سرگردونی بود/ توی زمونه ای که عشق / تو بند غم زندونی بود» و من اشک می ریختم واسه خودم و واسه این همه سرگردونی نمی دونم چرا این ترانه رو خیلی زیاد دوس دارم. عمو حسین داره حرف دل منو می زنه و چه عاشقانه زمزمه می کنه تموم قصه من این ترانه هست :

«خواستم برات غزل بگم دیدم قلم یاری نکرد / وقتی دید دل ابریه تو سینه مه یه کوه درد / خواستم بهت هدیه بدم یه سینه ریز گل یاس / دیدم که باغچه یخ زده شاخه ها خالیه از گلاس / تموم زندگی من  قصه سرگردونی بود / توی زمونه ای که عشق تو بند غم زندونی بود / خواستم پرنده بشم و تو قاب چشات بشینم/ دیدم چشمات باور نکرد عشق منو نازنینم / خواستم بگم با عشق تو روزای بهتر می رسه / قصه سرگردونیام با تو به آخر می رسه / عشقت پناه من نشد تکیه گاه من نشد / تو این شب فاصله ها چراغ راه من نشد / می خوام سکوتمو بشکنم بضغمو فریاد بزنم / بگم چی بوده سهم من سهم تو دنیا بودنم/ تموم زندگی من  قصه سرگردونی بود / توی زمونه ای که عشق تو بند غم زندونی بود »

 

تو هوای سرد شهر پرسه می زدم طعم تند کوکا زیر لبم و این ترانه که هی تکرار می شد و چقدر خوشحالم که این روزا این ترانه مرهم دلم شده. اما ترانه خودم رو تو خونه نوشتم و چقدر واسش اشک ریختم. خسته شدم از بس نقش بازی کردم خسته ام از اینکه همه انتظاراتی ازم دارن که نمی تونم باشم من از اجبار بدم میاد اما باید تحمل کنم «اندکی صبر سحر نزدیک است» دلم میخواد مث سهراب سوار یه ماشین بشم و از این همه دود فرار کنم از دود دورنگی، دروغ، نقاب به چهره، تزویر، تظاهر و ... فرار کنم. چرا آدما حرفای دلشون رو نمی تونن ساده بگن.

من امشب عزادارم آخه همه چیز رو خودم دارم کفن میکنم حس می کردم می تونم بازم عاشق بشم اما این روزا عاشقی حرومه، دوست داشتن گناهه، خاطر خواهی جرمه صداقت یعنی کشک هر چی دروغگوتر باشی راحتتر به هدفت می رسی و این یعنی زندگی و چقدر متنفرم از این زندگی مرگ بر این زندگی.

 

همیشه یه جمله‌ای امضای تموم حرفام بوده با اینکه از این سه کلمه دل کندم ولی واستون باز مینویسم:

 

امیدوارم در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید / یا علی