سلام
خوبین؟ به همگی دوستان یه تبریک جانانه قبل از رسیدن عید فطر رو نثار می کنم (وای چقدر پاچه خوارانه وَشُد) خب دلیلش چیه که من دو روز مونده به عید دارم تبریک میگم(البته طبق شواهد و قرائن موجود روز سه شنبه عید فطر هست) اگه دو دقیقه و دو سه سطر صبر کنید متوجه خواهید شد.
الان روز یکشنبه هست و من دارم خودم رو آماده می کنم تا به خدمت مقدس سربازی(چقدر رسمی شد!!!!) اعزام بشم، اونم کجا؟ یزد. تازه خود یزد هم نیست میگن وسط بر و بیابون رسیده به یزد تو پانزده کیلومتریش قرار داره یعنی قراره از دوشنبه اول آبان که جیم میشم و میرم به اونجا تا دو ماه یعنی تا شب چله از دیدن و شنفتن و رویت و ایمیل زدن اینجانب اکبر یارمحمدی راحت خواهید شد البته می دونم کسی که منو گم کرده از اونی که منو پیدا می کنه بیشتر احساس شعف و خوشحالی می کنه. راستیش دوس داشتم که از همه دوستانم که تو این چهار سال تحملم کردن یک به یک تشکر کنم دیدم نمیشه چون تعدادشون اونقدر کمه که دیدم بهتره ایمیل بزنم ( از اون جایی هم که الان تنبلیم گل کرده اینم بی خیال شدم) تازه جمع کردنشون هم کار راحتی نبود به همین خاطر این پست رو تبدیل به یه نامه کردم البته دو سه تا هم ترانه توش می نویسم تا یه عده نگن که این بی وفاست( راستش من تو بی وفائی و رفیق نیمه راه بودن ضرب المثل هستم).
دلم میخواد یه تشکر جانانه از دو دوست کنم یکی امیر محمدزاده هست( اونم مثل من میر سربازی اما به جای یزد از مرزن آباد سر در آورده) و دیگری حسام پاکمهر ( این یکی هم دی ماه به خدمت سربازی تشریف فرما می شوند) که خیلی تو این مدت اذیتشون کردم و در کنار این دو تا بهتره یادی از سجاد آقایی و آرش عطاری کنم تا حالشون رو بگیرم و اسمشون رو بیارم تا دو ماه دیگه که اومدم شرمنده من بشن.
تا یادم نرفته یه حالی هم از هادی مرتاض ( که الان تو کیش مشغول تحصیل هستش) و حامد خلوصی ( در حال حاضر مشغول سپری کردن سربازی تو پادگان قوشچی هستش) بگیرم تا بفهمن که همیشه به یادشون هستم.
از یه دوست خوب هر چی بگم کمه و اونم اینه که اول استادم شد و بعدا یه دوست دلسوز و مهربون و اگه من به حرفاش بیشتر از اینا گوش میدادم الان به جای سربازی می رفتم کارشناسی ارشد می خوندم و اصولا چون من آدمی هستم که کمتر حرف شنوی از کسی دارم پس حرفای این عزیز رو پشت گوش مبارک انداختم تا حالی به حولی ببرم آره حرف زدن از دکتر شهیدی برام سخته اما ایشون رو جانانه دوس دارم و دلم میخواد برای حال گیری بیشتر یه یادی از دکتر عارف مردانی و دکتر امیر جلائی کنم فقط همین.
دلم می خواست اسم دخترا رو میاوردم اما از اونجایی که این روزا جنبه هم کوپنی شده بی خیال شدم اما چون بنده هیچ دم و نصیبی از بلایی به نام دوست دختر نبردم و خدا هنوزم که هنوزه این عذابُ، رو سرم نازل نکرده منم به رسم قدردانی فقط از دوست و همکلاسی سابقم که هر از گاهی به یادم بوده و برام آفی و ایمیلی می زنه و تو قحطی رفقا احوالمو میپرسه تشکر کنم و اونم کسی نیست جز عسل خانوم (لطفا اصرار نکنید که بیش از اینا نمی تونم آمار بدم بهرحال اینجا ایران هست و رگ غیرت خیلیا زود متورم میشه، البته آقا و خانوم نداره ها گفته باشم) که واقعا ازش ممنونم که تو این مدت به یادم بوده است.
یه سال پیش یه ترانه برای یکی نوشتم اما متاسفانه با اون موضوع طی یه سال سه تا ترانه مشابه به بازار اومد و موضوعش این بود «منو ببخش»، که منم همون موقع تو وبلاگ گذاشتم اما بعدا بنا به دلایلی پاکش کردم و این روزا که شهر دلم خالی از عشق هست اینو دوباره مینویسم با این تفاوت که این ترانه از کینه و انتقام خالی هست و فقط یه سوتفاهمی بین من و اون بود و حالا بعد از چهار سال تموم شد تازه معنی عشق رو فهمیدم و تازه فهمیدم که تو این چهار سال فقط یه احساس داشتم احساسی که برام مقدس بود و زیبا ولی عشق نبود آخه عشق دو طرفه هست و هر دو روح و هر دو انسان رو به طرف خودش جذب می کنه نه اون چیزی که من بهش دلخوش بودم، تو آخرین تماسم ازش بابت احساسم نسبت بهش عذرخواهی کردم و گفتم : «منو ببخش». میدونم که اینورا هیچ وقت سر نزده و نمیزنه ولی خوشحالم که هیچ وقت دست و دلم به کینه و نفرت اون آلوده نشد و هرجا که باشه براش آرزوی خوشبختی دارم و خرسندم که دیگه از احساس و عشق من دچار عذاب وجدان نیست .
تو این مدت به خصوص یکی دو سال اخیر با کسانی آشنا شدم که از مصاحبت و دوستی باهاشون بیشترین نفع و منفعت رو بردم (البته کسانی که حساب دنیا رو دارن با منفعت مادی عوضی نگیرند بلکه از لحاظ معرفت من بیشترین سود رو بردم) دوستانی مثل توکا نیستانی، بزرگمهر حسین پور، امیر مهدی ژوله و ... اما از دو نفر خیلی بیشتر از معمول یاد گرفتم یکی مهندس حسین زمان هست که از اول دوستی مون تا به حال خیلی مزاحمش شدم و حرف زدم اما هر بار با هر صحبتی که باهاش داشتم نکته و حرف جدیدی یاد گرفتم و دیگری جناب افشین سرفراز بودند که واقعا خیلی به من لطف داشتند و در خیلی زمینه ها راهنمایی و کمکم کردند.
دوس دارم یه یادی از برادر خوبم اصغر بکنم هفته پیش تولدش بود اما به دلیل شهادت اما علی یعنی روز بیست و سوم مهر نتونستم بهش تبریک بگم و از همین جا بهش تبریک میگم و دوس دارم که همیشه تو زندگیش موفق باشه و نمیدونین چقدر سخته که آدم برادری نداشته باشه، اصغر غیر از برادر بودن برام همیشه یه دوست و محرم راز برام بوده و چقدر تو این مدت دلم براش تنگ خواهد شد.
چقدر دلم برای ته تغاری بابا عزیز دردونه خونه یعنی سانازم تنگ خواهد شد خیلی دوسش دارم و میدونم که این روزا خودش رو می کشه درس می خونه تا مثل داداش اکبر و داداش اصغرش از دانشگاه قبول بشه از حالا واسه دو سال دیگه برنامه ریخته و خیلی دوس دارم که موفق بشه خیلی دوسش دارم.
اما آخر نامه هست و حرفی نمونده جز اینکه از «تاج سرم» یعنی بابا و مامان یادی کنم بابا این روزا که بازنشسته شده خیلی بیشتر می بینمش و تازه داشتم بهش عادت می کردم که باید برم، همیشه و تو این مدتی که یادم هست ( بابام هفت سال پیش از تولد من معلم بود و تدریس می کرد) همیشه صبح رفته و شب میومد خیلی به داشتن این بابا افتخار می کنم کسی که لیسانس مدیریت خونده و عمری رو با صداقت خدمت کرده و همیشه نون حلال تو خونه مون آورده و خیلی خیلی دوسش دارم و تا به امروز از هیچ چیزی برامون کم نذاشته اما مادرم به قول بچه ها من نصف بیشتر پولی رو که همراه خودم می برم فقط خرج حرف زدن با مامانم خواهد شد اصلا دوس دارم بهم بگن بچه ننه هستم خب چیکارش کنم خیلی دوسش دارم عزیز دلم هست سنگ صبورم هست و همیشه با حرفاش بهم آرامش میده.
بهرحال اگه تو این مدت نتونستم به کسی سر بزنم منو ببخشید و ببخشید که نتونستم از آپ کردن «زخمه» کسی رو خبردار کنم. بهرحال باید برم.
راستی دلم برای گیتارم، برای کامپیوتر، برای کتابام، برای تموم نوارهام و برای تموم موسیقی هایی که گوش میدادم تنگ میشه، دلم برای اتاقم برای مشت و لگد زدن به تختم وحشتناک تنگ میشه ولی بهرحال باید رفت و چاره ای هم نیست.
بهرحال تو این مدت صدای منو از پادگان خاتم یزد خواهید شنید راستی چرا تو پادگانها اینترنت نیست آخه دلم برای «زخمه» و شما دوستان تنگ میشه.
در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید / یا علی / اکبر یارمحمدی
میری سربازی؟!!!!! وای چه هیجان انگیز!!!! گفتم روحیه بدم..
نامه ارداویراف با مقاله ای تحت عنوان (تصویر چیست )سرکار خانم حقیقی به روز شد .
منتظر حضور گرمت هستم..
سلام اکبر جان .امیدوارم هر جا که باشی خوب و خوش وسلامت باشی .به امید دیدار .حق نگهدارت....
سلام اکبر آقا .(حالا دیگه نگی آقاشو بذار اولش ) . اتفاقا من هم چند بار اومده بودم ولی چون نبودی نظری ندادم . به هر حال امیدوارم دوره سربازی دوره بد خاطره ای نباشه . مخصوصا که در زمان ما کار خیلی دشواری شده . بالخره نمیشه که همیشه گیتار و قلم دست بگیری . گاهی هم باید قلم ها را مسلسل کرد و نارنجک دست گرفت . البته مواظب باش کار دستت ندی . بمب و تی ان تی شوخی بردار نیست . به امید بهروزی و شادکامی بیشتر ........ بدرود
سلام عزیزم.
چند وقتی بود نه به بلاگ خودم سری زده بودم نه به بلاگ شما...آخه سرم زیادی شلوغ بود شایدم واسه این بوده که میخواستم خودمو پیدا کنم....بگذریم....
به به به ...مثل همیشه گلبارونه اینجا هر چی باشه گلی مثل تو اینجا رو آپ میکنه.عالی بود.
راستی منم آپمااااااااااااااااااااااااا
منتظرتم که بازم مثل همیشه با نظرت بهم بفهمونی که تو ساعت تنهایییم تنهاااا نیستم.
قربونت.
****************فعلا**********************
سلام آقا اکبر .آقا شو گذاشتم اولش! حال کردی.
الان چند روز بیشتر به شب یلدا نمونده . خوشحالم برمیگردی پیش خانوادت. دلم واسه تو و همه دوستام تنگ شده و راستش خوندن وبلاگت این دل تنگی رو بیشتر کرد. حسابی حالمو گرفتی! به همه دوستان مرد و نامرد سلام برسون.