زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

یه فرشته «برای تولد بابای خوب و نازنینم»

سنگین تره که اسم این جا رو به قول یکی از بچه ها بذارم «دخمه» تا «زخمه». از بس که هر وقت غم و غصه دارم میام سراغ این غم خونه. یه ماهی میشه که اینورا زیاد پیدام نیست رنگ و روی قالب رو هم از ماهها قبل آماده داشتم که چند وقت پیش عوضش کردم اما حس و حال آپلود کردنش رو نداشتم. با اینکه از قرار دادن آهنگ تو وبلاگ زیاد حال نمی کنم اما این روزا این ترانه «امید» رو زیاد گوش میدم و با «دلخوشی» اساسی حال می کنم. دو سه هفته ای بود که درگیر تسویه حساب با دانشگاه بودم و از تاریخ 28 تیرماه 85 به طور رسمی به خیل عظیم مهندسین بیکار این مملکت اضافه شدم البته این بیکاری اساسا موقتی بود آخه الان تا رفتن به سربازی یعنی تا سه ماه دیگه به طور موقت تو شرکت دائیم مشغول به کار شدم البته جایی که الان کار می کنم یه کارگاه تریلری سازی هست با کلی جوشکاری و برش و سوراخ کاری آهن آلات، که اساسا چنان خسته ام میکنه که به غیر از خواب خوش نمیتونم به چیز دیگه ای «دلخوش» کنم.

کار کردن در اونجا یه خوبی جالبی برام داشته و اونم شکستن منیتی بود که تو وجودم لونه کرده بود و این همیشه همراهم بود چند وقت پیش پرینت ایمیلی رو میخوندم که فروردین 84 به یکی از آشنایانم نوشته بودم و به یه نکته جالبی بر خوردم و اشاره به رفتاری داشتم که از اول دانشگاه همراهم بود و الانم که دانشگاه تموم شده تا حدودی باز همراهم بود :« خاطرات ترم اول جلوی چشامه اولین بار تو کانتینر دیدمت و کلی متلک بارت کردم هنوز تو غوغای دبیرستان بودم و همون غرور همیشگی که چرا باید من عاشق دخترا باشم و همیشه از اینکه میدیدم خرد میشین حال میکردم از مردای زن ذلیل بدم میومد الان که میبینم همه اون کسانی که سر کلاس زبان بر اثر کنف کردن استاد بهم لقب زن ذلیل دادن الان چطوری از دوس دختراشون حساب میبرن اما من نه تنها عوض نشدم بلکه بدتر شدم کاری کردم که هیچ وقت هیچ دیوونه ای نمیکرد غرور دختری رو شکستم که به خاطرش همه رو پاش قربونی کردم و بالاخره آخر سر برای ارضای غرور شکسته ام اونو هم شکستم».

آره من اینگونه بودم، بعضی از دوستانم میگم که تو این وبلاگ زیادی غمگینم و سیاه می نویسم  در حالی باید بگم ذات حقیقی ام اینگونه هست لااقل دوس دارم تو این محیط خود واقعیم باشم بدون نقاب و ماسک، بدون اون خنده ها و شوخی هایی که باعث میشه دل شکسته و غمگینم رو پشتش پنهون کنم به همین خاطر غم خاصی حتی تو ترانه هام خونه کرده و ازشون جدا نیست اما دو سه ماهی میشه حتی یه ترانه ننوشتم با اینکه آقای افشین سرفراز عزیز برام مشق تعیین کرده بنویسم و تمرین کنم اما حس و حال نوشتن رو ندارم شاید یه روز تصمیم بگیرم برای همیشه اینجا رو هم تعطیلش کنم ولی در حال حاضر تا رفتن به سربازی میام و یه چیزایی می نویسم و در میرم. دیگه حتی شعر و ترانه هم برام جدی نیست حال و حوصله اش رو ندارم. با اون کسانی که دوستشون دارم نمیتونم حرف بزنم بیست روزی میشه تلفنم قطع شده البته خودم پول قبضش رو ندادم تا عادت زنگ زدن به این و اون و حال و احوال پرسی از سر مبارکم بیفته و خوشبختانه دوستان نیز از بس بهم محبت دارن یادشون میره بهم زنگ بزنن و خوشحالم که اینقدر با محبت تشریف دارن و منو با محبتاشون شرمنده می کنن.

بعد از مدتها می خواستم یه ترانه  عاشقانه اینجا بنویسم اما نشد آخه فردا روز تولد بابام هست و چون دو ماه پیش واسه تولد مامانم یه ترانه نوشته بودم به تلافی اون یه ترانه برای بابای عزیز و دوست داشتنیم که خیلی خاطرش رو میخوام نوشتم این ترانه رو سال 82 نوشته بودم یعنی جزو اولین کارام بود که به صورت ترانه می نوشتم تازه یه هفته ده روز دیگه هم روز پدر هست دیدم که بهتر این ترانه رو اینجا بنویسم و تقدیمش میکنم یه پدر خوب و نازنینم که خوشحالم که این روزا به یه نوعی باعث خوشحالیش شدم و ممنونشم که همیشه در کنارم بوده و پشت و پناه بوده و هست یادمه دوازده سال پیش که به خاطر بیماری من بدجوری از کار و زندگی افتاده بود و واسه دوا و درمون من به هر دری میزد و چقدر دل نگرونم بود. ترانه «یه فرشته» با جسارت و فروتنی تقدیم به تو ای موندنی ترین ترانه‌ی زندگیم :

 

یه فرشته

وقتی صدای پات میاد دلم برات می لرزه

بدون تو دنیــــــــا برام پشیزی  نمی ارزه

وای اگه نباشی عــــــمرُ زندگیم تباه میشه

غم وغصه به سقف خونه ام سرپناه میشه

باباجونم تو برام هستی مث یه فرشته

با حضور سبزت دیـــگه دنیا برام بهشته

با همه نداری بهم یــــاد دادی سخاوتُ

تو دور کردی از دلم کینه ها و حسادتُ

هنوزم یادمه که روزای سخت بیماری

تو بالا سرم بــــــودی با تموم بیقراری

تو برام همونی، بهاری که خزون نمیشه

آرزو دارم کنارم بــــمونی تــــــا همیشه

باباجون خوب می دونم که رنــــــج زمونُ دیدی

کاش به شقیقه ات نمی نشست برف سپیدی

بابای خوبم می خوام بگم یک کلام

به مولا علی دوست دارم والسلام

«اکبر یارمحمدی»

 

به قول افشین سرفراز :« همیشه زود می روم / ولی چه دیر می شوم / به آئینه نگاه کن / چگونه پیر می شوم»

حالا حکایت منم این ترانه شده همیشه تا نرسیدن رسیدم و هر چه تلاش کردم کمتر موفق بودم میخواستم بمونم و بجنگم اما نه می جنگم و نه می مونم بذار زندگی با همین روال ادامه پیدا کنه.

شاید تا مدتها نتونم که دوباره بیام و مطلب تازه ای بنویسم درگیر کار شدم و گفتم که از بس که خسته میشم حالی برای کارای دیگه نمی مونه و از این که کمتر تونستم به دوستان وبلاگ نویس سر بزنم معذرت میخوام قول میدم که اگه فرصت کردم بازم به همگی سر بزنم و اگه نتونستم به کسی بگم که آپ کردم چون فرصت کمی دارم و باید زود به کارای عقب افتاده ام برسم.

  

این پست من هم انگار زیادی اپیزود دار شد بابا بی خیال شید اگه زیاد طولانی شد ببخشید نمیدونم چرا این روزا حس میکنم که باید خیلی کارا باید انجام بدم اما فرصت انجام دادنشون رو ندارم بهرحال بابا بی خیال !!!!!!!!!!!

در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ اکبر یارمحمدی

نظرات 17 + ارسال نظر
لیلا 10 مرداد 1385 ساعت 17:39 http://akhtarak.blogfa.com

سلام سلام صد تا سلام

لیلا 10 مرداد 1385 ساعت 17:41 http://akhtarak.blogfa.com

تو کجا بودی پسر

خیلی وقت بود که نبودی



باورت نمیشه

داشتم بهت فکر میکردم

یه دفعه خودت اومدی

تو کجایی

چه خوب که بهتری

از نوشته هات میاد که خیلی بهتری

خیلی برات خوشحال

اینو راست می گم

لیلا 10 مرداد 1385 ساعت 17:43 http://akhtarak.blogfa.com

راستی


اون شعر از خودته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام حال شما ؟پارسال دوست امسال بازم دوست
میگم دیگه بهما سر نمسزنی ؟
راستی شعرتو کامل خوندم..خیلی زیبا بود

سلام
دردودل پراحساسی بود...
از صمیم قلب آرزو می کنم که غصه های امرزو جاشون رو به شادی فرداهاتون بدن.
اون ورا هم که دیگه نمیاین..
یای علی

تریلی و ترانه !! هر دو شون اولش ت داره فقط..

سلام اکبر جان
دلی که نگیره و تنگ نشه که دل نیست دلتنگیهات رو خوندم شعری رو هم که برای پدرت نوشتی همینطور لذت بردم افرین به این همه قدر شناسی بعد از ده سال نوشتن هنوز همچین لیاقتی رو نداشتم که برای پدر و مادرم بنویسم فکر میکنم خیلی غافل بودم یادم انداختی چیزای مهمتری هم برای نوشتن هست وقت کردی یه سری هم به من بزن رفیق

حضرت عشق 17 مرداد 1385 ساعت 16:12 http://anooshka.blogsky.com

جدا از او مکن مارا خدایا
در این دنیا و ان دنیا خدایا
در اینجا از بدی ها دورمان کن
در انجا با علی محشورمان کن
.
.
.
.
میلاد حضرت علی (ع) و روز پدر مبارک
من اپ کردم و منتظر حضور سبز شما ....

لیلا 18 مرداد 1385 ساعت 08:39 http://akhtarak.blogfa.com

سلام عزیزم

حالت خوبه

حسابی مشغول کار و کاسبی هستی ها

زیاد دنبال پول نباش

دوستها مهم ترن

بزار پول بیاد دنبالت


دو پرنده یک پرواز 18 مرداد 1385 ساعت 18:13 http://2

سلامممممممممممممممممممممممممم
نمی پر سم حالتو چون خیلی از دستت ناراحتم
باشه باشه حالا بعد از عمری آپ می کنی منو خبر نمی کنی
برات دارم
باهات قهرم....
واسه نوشتتم نظر نمی دم چون خبرم نکردی
بی معرفت~~~~~~~~~~~~~~~~~
به هر حال من آپم
هم واسه روز خودم(تولدم) هم واسه روز پدر.....
منتظرتم بی معرفت..............................~
فعلا..........،٪٪٪٪

سلام رفیق..دیر میای..چرا؟ فکر می کنم دل پرت یه عالمه ترانه و خیابونای تهران یه عالمه حرف برا گفتن داشته باشه..
می دونم آدم بعضی وقتا می ره تو یه سکوت فضایی..

زهرا 21 مرداد 1385 ساعت 12:02 http://www.saattanhaie.blogsky.com/

سلام اکبر جان
شرمنده اینقده دیر به دیر بهت سر میزنم..امیدوارم درکم کنی
آخه خیلی دیر به دیر آن میشم...دیگه سر نت نمیام.
یه مدت دارم دوری میکنم روحم آروم شه.....
آپ این دفعه ات خوب بود.
منم این روز عزیزو به پدر بزرگوارتون تبریک میگم.
شعرت بازم مثل همیشه تاپ بود...بی تعارف میگم.
اینم بدون هیچ وقت غمغین نوشتن دلیل بر سیاه نوشتن نیست.اونیم که میگه اشتباه میکنه.....
خیلی حرف دارم اما فرصت نیست.
قربونت
منتظرتماااااااااااااااااااااآپم
قربونت
*******************فعلا********************

سلامممم
ای شاالله از این به بعد با نشاط باشی آقا اکبر اول بزار بگم از وقتی آهنگ گذاشتی تو وبلاگت این سومین دفع است که میخوام برات کامنت بزار ولی نمیشه قفل میکنه خب بگذریم
آقا اکبر من دارم از خستگی میمرم واقعاْ رو پای خود آدم موندن خیلی سخته تا تکون میخورم ماه تموم شده و ماه جدید شروع میشه و باید قسط بدم
آقا اکبر خب من اگر همون یدونه آدمه رو نداشتم تا الان دیونه میشدم اگر اون نبود وظیفه حمل مشکلات عصبی منو کی بر عهده میگرفت خب آقا اکبر گل در مورد کامنت تو من فقط اون آخری بهم رسید راستی هر وقت وقت کردی یک کامنت بزار هر چند وقت میخونم خوب فعلاْ باید برم نوکرتم هستم
فعلاْ یا حق کوچیکتم محمود

بیا هزاره ی درد مرا تو باور کن
نگاه منتظرم را دوباره پر پر کن
چه ساده و چه صمیمی مرا تو می فهمی
بیا ز بوی حضورت مرا معطر کن
وبلاگ اشک ها و لبخند ها به روز شد از این رو همچون همیشه منتظر حضور مهربان و گرم و پر بار و صمیمی شما هستم
منتظرم و خدانگهدار دوست من

سلام اکبر آقا . چند تبریک بدهکارم . تبریک اول برای مبعث رسول اکرم که شکافنده ظلمت جهل و تعصبات جاهلی بود و پیام آور فرهنگ و اندیشه و آزادی برای همه بشریت . تبریک دوم برای تولد پدر گرامی تان که خداوند سالم و تندرست و شادکامش بدارد . تبریک سوم برای خودشما که چنان پدری دارید و تبریک دیگر برای پدرتان که چنین فرزندی دارد و من ندیدم در این دور و زمونه مخصوصا توی این همه وبلاگ که چنین شجاعت و غیرت و عاطفه ای داشته باشد و دو کلام از پدرش بنویسد و تولدش را گرامی بدارد . خوش و خرم باشید و خندان و شادمان و در پناه محمد و خدای محمد زندگی کنید .

...و اما سکوت را شکستم با ورق زدن برگی از دفتر میخونه ی حضرت عشق....
سلاممممممم
امیدوارم که حالت خوب باشه
و اما این است زندگی...بعد از 102 روز ننوشتن شروع کردم به دوباره نوشتن
منتظرت هستم مثل گذشته ها اگه از یادت نرفته باشم ؟
پس بیا زودتر که بد جوری منتظر قدم گلبارانتم
راستی درسته که خیلی زیاد نوشتم ولی فکر کنم واسه 102 روز سکوت کافی باشه !!
منتظرتم
سبز و شرخ باشی
فعلا.....
(¯`v´¯)
`*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
______ xxxxxx____________xxxxxx
______xxxxxxxxxxx______xxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxx___xxxxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_______xxxxxxxxxxxحضرت عشق xxxxx
_________xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
____________xxxxxxxمنتظرتم xxx
_______________xxxxxxxxxxxx
_________________xxxxxxxxx
__________________xxxxx
___________________xxxx
___________________xxx
__________________xx
_________________x
_______________

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد