زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

حقمه

خب سال 85 هم آغاز شد به مبارکی.

نمیدونم چرا این طوری شدم از 84 راضی نیستم نمیدونم چرا و نمیخوام دلمو به 85 دلخوش کنم که میگن سال سگ ( خودمم متولد سال سگ هستم) هست میگن از خصلتهای سگ وفاداریش هست اما من زیاد خوشبین نیستم دلیلش هم اینه که اینا همش حرفه و خرافاته.

راستش رو بخواهید حول و حوش 15 اسفند طی یه قراری با اون کسی که داشتم و براش نوشتم دیگه از گفتن و نوشتن ترانه دست ورداشتم و چیزی ننوشته ام و همه ترانه هام الان فقط شصت و هشت تا هست یعنی برای دو سال و نیم این قدر مونده. یه بار شاهکار بینش پژوه می گفت کسی که میخواد ترانه سرا بشه باید از سه تا ترانه اش بتونه دو تا رو پاره کنه ، ولی من شاید سه برابر این تعداد یعنی دویست  تا ترانه رو پاره کردم و یادم میاد یه رو روز تو هاردم دویست و بیست تا ترانه بود و داشتم همه رو نگاه میکردم و وقتی اولین ترانه رو پاک کردم تا یه ماه غصه داشتم اما بعد از اون بدون اینکه خودم بخواهم خیلی راحت پاره میکردم و هیچ طوریم نمیشد هیچوقت نمیخواستم ترانه سرا بشم و بازم نمیخوام بشم به همین خاطر تصمیم گرفتم تا دیگه ترانه ننویسم اما امروز نتونستم رو تصمیم خودم بمونم دو روز پیش رفته بودم سفر تو راه همش یه چیزی ورد زبونم بود دیشب که به خونه رسیدیم و گرفتم خوابیدم و بعد از تقریبا 17 ساعت خواب، یه ترانه نوشتم اما اینجا امروز نمینویسمش  برای امروز یه ترانه دارم که تابحال فکر نکنم کسی این جوری نوشته باشه و یه جور اعتراف هست.

امروز‌«حقمه» رو براتون می نویسم این ترانه رو روز بیست و یک دی هشتاد و چهار درست شب عید قربان و وسط امتحانات ترم نوشتم و یه جورایی زیادی دوسش دارم من آدم رک و راست و صادقی هستم و تو ترانه هم فقط حرف خودم هست و برای خودم هست یه جورایی اعتراف به این هست که هر بلایی سر بیاد حقمه چون تو کار عشق و عاشقی و زندگی سادگی کردم و الان خیلی وقته که چوبش رو دارم میخورم:

 


 

حَقَّمه

اگه روزی روزگاری رفتم از این دیار

بگذر از گناهم و منــو به یادت نیار

میرم که دیگـه نگی از دیدنم دلخوری

حَقَّمه که این جوری ازم دل می بری

 

گناهم این بود که من عاشق چشات شدم

تو هر نگاهــــــی مات و مبهوت نگات شدم

حقمه، که بـا غصه ها تو خودم بشکنم

حقمه، از این دیار و این عشق دل بکنم

 

خیالت آسوده باشه که از اینجا میرم

میــــــــرم و برنمیگردم تا اینکه بمیرم

حقته که دیگه نمیخـوای منو ببینی

حقته که بری با یکی دیگه بشینی

 

حقمه که بهم بگی  زیادی ساده ام

تو سواره ای و این منم که پیـاده ام

حقمه از دســـت ســـادگیام داغون بشم

حقمه که از عاشق شدن پشیمون بشم

«اکبر یارمحمدی»

 


 

بهرحال هنوز موندم که چیکار کنم درس تموم شده یه شش ماهه دیگه دوران سربازی شروع میشه و بعد از اون تو سال هشتاد و هفت باید تصمیم قطعی مو بگیرم که موندنی هستم یا رفتنی؟ با این حال چند شب پیش داشتم سریال «وفا» میدیدم که تو یه جایی ژوبین گفت من تموم تلاشم رو میکنم مگه اینکه همین الان بهم بگی دوسم نداری و وفا بدون اینکه حرفی بزنه رفت و ژوبین یه لبخند زد و دیگه ... و منم همین الان وضعیت ژوبین رو دارم با اینکه بله رو نشنیدم اما نه هم نشنیدم و نگفته که ازم متنفره و فقط به همین دلخوشم و امیدم فقط همینه و اگه یه روز این امید نومید شه فکر نکنم اتفاقی بیفته بلکه فقط از این امید و عشق یه نفر تونسته استعدادش رو کشف کنه و بس و این یعنی بزرگترین هدیه عشق به من که فکر نکنم نصیب هر کس بشه من به همه میگم عاشق بشین اما عاشق پیشه نشین اگه عشق عشق باشه آدم رو به جلو می بره و بهش انرژی میده اگه دیدی که مثلا عاشق شدی و داری پسرفت میکنی و پژمرده میشی بدون عاشق نیستی یه جای دیگه از کارت می لنگه باید مواظب خودت باشی.

بهرحال برای سال جدید انگاری خیلی زیاد نوشتم پس خسته نباشید.

 

در پناه حق عاشق و آبی و سرفراز باشید/ اکبر یارمحمدی

نظرات 26 + ارسال نظر
مرورگر.کام 11 فروردین 1385 ساعت 00:14 http://www.moroorgar.com

آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::

سلام
مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم
موفق باشی

هانیه بختیار 14 فروردین 1385 ساعت 07:14 http://www.blognevesht.blogfa.com

سلام . ترانه ات خیلی قشنگ بود . لذت بردم خیلی زیاد . همیشه تا ترانه...

هانیه جان از لطفت ممنون

کاملیا 15 فروردین 1385 ساعت 09:19 http://aghagheia.blogfa.com

سلام آقای یار محمدی
سال نو بر شما و خانواده گرامی تان مبارک . بدان امید که سالی خوب و پر بار داشته باشید هر چند با نا امیدی و یاس شروع کردید و ترانه اتان غم عالم را بر ما فرود آورد ولی زندگیست و بالا و پایین اش ... جای خوشحالی است که سکوت پاسخ او بوده . باید بکوشی تا لبان بسته اش را باز کنی و یاد گرفتن این طریق خود رشد و شکوفایی است در زندگی مشترک آینده و مطمئنا تنها رشد این در آینده شما موثر خواهد بود چرا که زیر بنای هر ارتباطی است . ولی با ترانه حقمه شما سخت مخالفم . این چیزها حق کسی نیست . شاید تنها یک راه اشتباه باشد که به فرد یاد می دهد راه دیگر بیازماید . حق شما بهترین هاست .
موفق باشید و در پناه حق

کاملیا خانوم کاش میتونستم هم عقیده با شما باشم ولی نمیتونم به دلیل اینکه حقمه برای من یه واقعیت انکار ناپذیر است من اشتباه کردم و باید تاوان پس بدم ولی الانم سعی ام بر این هست تا جوابی بشنوم جوابی که هر چی باشه بهش راضی هستم . من مثل دکتر شریعتی میگم : هرگز خود تا را بلندترین قله عشقهای بلند پائین نخواهم آورد زیرا دوست داشتن برتر از عشق هست. با این حال از نظرتون متشکرم.

سهیل 15 فروردین 1385 ساعت 12:43 http://loveyou.blogsky.com

سلام اکبر جان . خوبی ؟ عالی نوشتی داداشی . موفق باشی پسر گل . منم به روزم عزیز دل

فایزه 15 فروردین 1385 ساعت 16:52 http://www.tanhabato.mihanblog.com

سلاممممممممممممم
آره سال ۸۵ شروع شد به ما که خیلی خوش گذشت
ولی از این به بعدش خدا برحمونه آخه بازم امتحانا شروع شد
مرسی که سر زدی
موفق باشی
یا حق

علیرضا هاشم پور 16 فروردین 1385 ساعت 00:44

حقیقت تلخ بود؟ که پاک میکنی؟ خوب مگه چیه؟ شاعر نیستی عزیز! اما شاید بتونی یه دلاک یا حمال موفق بشی که اتفاقا به اسم و فامیلت میاد!

حقیقت تلخ نیست بلکه فحاشی و بی نزاکتی تلخ هست.
من ادعای شاعری ندارم و هر چی هم می نویسم برای دل خودم هست
در ضمن آقای به اصطلاح هاشم پور (چون نام واقعیت این نیست) دو بار هم قبلا کامنت گذاشته بودی با دو اسم متفاوت .
من تو این وبلاگ یادم نمیاد نمیشه رو با شیشه قافیه کردم در ضمن تمام اصول اولیه شعر رو هم رعایت کردم حداقل غلط قافیه ای ندارم.
در ضمن این قدر با عصبانیت کامنت نذار
چون من جای کسی رو تنگ نکردم و کاری به کار دیگرون ندارم و هر از چندگاهی برای خودم می نویسم و ادعایی هم ندارم و قرار نیست به جایی برسم.
در ضمن نه اسمم و نه فامیلیم به دلاکی یا حمالی نمیخوره.
البته ایراد از جنابعالی نیست و هیچ عذر و تقصیری نیز عزیزم نداری چون کافر همه را به کیش خویش می پندارد.
این کامنتت رو هم نگه داشتم با اینکه توهین آمیز و حرفهایی که زدی در شان نویسنده کامنت هست تا ثابت کنم که از حقیقت نمیترسم.
در ضمن شانس آوردی که اینبار جوابت رو دادم چون آدمی نیستم که به عرعر کردن هر الاغی سرمو برگردونم و ببینم چی میگه تا جوابش رو بدم.
و خواهشا در و دکونت رو برو یه جای دیگه بساط کن که حرفات اینجا خریداری نداره.
چون دلم برات میسوزه اینو میگم
چون دفعه بعد جوابت فقط سکوت هست و خودتم خوب میدونی که سکوت جواب ابلهان هست.

زهرا 16 فروردین 1385 ساعت 20:56 http://www.saattanhaie.blogsky.com/

سلام اکبر جون
سال نو شما مبارک...ایشالا سالی پر از سعادت و بهروزی پیش روت باشه
اینچوری اگه بخوای شروع کنی واااااااای به حال آخرش
امیدوار باشو مطمئن باش امسال سال خوش یمنیه واست
خیلی حرف داشتم که بگم اما.............................
..................................
...............
آپما
منتظرتم

زهرا خانوم سالی که نکوست از بهارش پیداست . حق با شماست امیدوارم امسال خوش یمن باشه.

هم آوا 17 فروردین 1385 ساعت 13:15 http://www.hamava005.blogsky.com

سلام و وقت بخیر
یکی از دوستان وبلاگ نویس پیشنهادی در مورد کمک به زلزله زدگان لرستانی داده که خوشحال میشم نظر شما رو نیز در این مورد بدونم.
توضیحات بیشتر رو در وبلاگ انجمن مطالعه فرمائید.
سربلند و پیروز باشید و بدرود

یه آشنای دور 17 فروردین 1385 ساعت 22:42

اکبر جان خیلی می خواستم یه بار بشینم خوب باهات صحبت بکنم و تو رو یه ذره واقع بین تر کنم. ولی فرصت دست نداد . عاشق واقعی دردش رو برای خودش نگه میداره. تو هم یک انسانی من دلیل این همه ذلت رو نمیدونم ولی تو داری خودت رو خیلی دست کم میگیری . خودت میدونی ولی بعدها به رفتارت تو این وران می خندی. این خط این هم نشان.

عزیز نمیدونم کی هستی اما بابت حرفات میخوام چیزی بگویم ، من دردم رو ترانه کردم به جای اینکه شب و روز در پی او باشم در پی خود گمشده ام هستم همونی که با این عشق داره پیدا میشه بله خود نیز میدانم که روز باید به خودم بخندم باید به گذشته بخندم اما در حال حاضر نه ، الان وقت گریه نیست که ماههاست بر حال خود نگریستم و وقت خنده نیست که حالش رو ندارم . من در خودم ذلتی ندیدم و نمیبینم من هنوز همون پسر مغرور هستم همون آدمی هستم که غیر خودم کسی رو نمیبینم با اینحال نمیدونم چرا حرفات برای آشناست چون دو نفر بهم میگفتن که خودت رو کوچک نکن تو همونی که خیلی وقته منو میبینی و میشناسی اما کاش واقعا میدونستم کی هستی کاش میگفتی ....

یه آشنای دور 20 فروردین 1385 ساعت 23:55

دوباره هم سلام . خیلی مهم نیست که من کیم . مهم اینه که تو باور کنی که من از سر دلسوزی این جملات رو برات نوشتم . میدونی چرا دلسوزی ؟ شاید من از خیلی از اخلاقهایی که تو داری خوشم نیاد . البته میتونه ایراد از من باشه . ولی فقط یه نکته مهم هست که تو این دورو زمونه که آدما گرگ صفت هستن تو زیادی صاف و ساده ای . البته صداقت یه حسن محسوب میشه شکی در اون نیست . ولی هر چیزی جای خودش رو داره . یه جمله از مدرس یادم میاد که میگه : صداقت در برابر سیاست ، حماقت است . میدونی که یکی از خصوصیات مومن ، شنیدن همه حرفها و انتخاب بهترین اونهاست . خود دانی اکبر جان ، حیفه که با تغییر طبیعت تو هم تغییری در نگرشت نسبت به زندگی نیاری. همیشه برای کسی بمیر که برات تب کنه . انتخاب با خودته میخوای گریه کن میخوای خنده کن میخوای ...... . من به وظیفه خودم عمل کردم حالا نوبت توه .

چشم با اینکه برام مهم بود تا بدونم چه کسی برام دلسوزی میکنه، با این حال به خواستت احترام میذارم و تورو با همین «یه آشنای دور» به یاد می سپارم.
اما در مورد حرفات خودمم قبول دارم که آدم صاف و صادقی هستم و اما به نظرم تا اعتماد نباشه نمیشه زندگی کرد دیگرون بهم اعتماد نمی کنن اما من میکردم تا شاید دوستیها پا بگیره و رفاقتها دوو داشته باشه همه رو دوست می داشتم و دوست می تونست باشه و تا خلافش برام ثابت نمیشد دست از دوستی برنمی داشتم اما الان دیگه باور کردم و یقین پیدا کردم که همه رو به چشم دشمن ببینم تا خلافش برام ثابت نشه بهش اعتماد نکنم.
اما عزیز من سیاستمدار نیستم و نمیخوام هم باشم چون اگه دروغ هم بگم خیلی زود دستم رو میشه ترجیح میدم تو دنیای خودم باشم و یا دنیای هنرمندی که خوب میدونم دروغ در اون جایی نداره.
میدونی چرا دارم پاسخ میدم در حالی که می تونستم ندم برای اینکه حس میکنم برام محترم هستی و منو محترم میشماری و الا دیگه دوست ندارم در مورد خودم با کسی حرف بزنم و این ترانه ها هم یادگار یه دورانی هست که همه در سر دارند و می گذرونن بعضیا پشت درخت و ساختمون بعضیا تو پیاده روی ها و خیابون گردیا بعضیا تو چت رومها و یکی هم مثل من بلد نیست و نخواست بیاموزه که این گونه باشه پس شد یه ترانه نویس ، شد یه طنزنویس و ...
میدانم که باید با تغییر طبیعت بعضی از رفتارامون باید تغییر کنه اما ازم نخواه که به جای نقل و نبات، دروغ ورد زبونم شه و به جای راستی، دورنگی نقاب چهره ام شه.
در مورد اینکه واسه کسی بمیر که برات تب کنه چشم اگه کسی رو پیدا کردم که برام تب کنه حتما براش میمیرم اما در حال حاضر نه حال و حوصله پیدا کردنش رو دارم و نه چنین هست که برام تب کنه پس بذار زندگی کنیم با اشک و گریه با گیتار و صدای گرفته و ترانه های سوخته ، با اون کوچه بن بست و با ویراژهای ماشین پدری تا زمان از ته تراشیدن سر با نمره چهار.
دارم زیادی شاعر میشم، بهم اصلا نمیاد مگه نه؟
ای «آشنای دور» مواظب خودت باش.
شاید یه روز خواستی منو ببینی امیدوارم اونی نباشم که نخوام نبینمت.

هانیه بختیار 23 فروردین 1385 ساعت 08:34 http://www.blognevesht.blogfa.com

سلام .عکس جدید مبارک . این یکی خیلی خوبه

هانیه بختیار 24 فروردین 1385 ساعت 22:46 http://www.blognevesht.blogfa.com

سلام اکبر جان . راس می گی .دنیا پر از نامردیه.خودم این روزا دارم خیلی خوب تجربش می کنم...

زهرا 27 فروردین 1385 ساعت 17:04 http://www.saattanhaie.blogsky.com/

سلام اکبر جون
آپماا/منتظر نظر های سازنده ات هستم آقااااا
قربانت

اکبر منتجبی 28 فروردین 1385 ساعت 08:45 http://www.akmont.blogfa.com/

سلام .آقا ممنونم. خیلی لطف کردی. ارادت داریم قربان

نیلوفر 30 فروردین 1385 ساعت 10:19 http://www.niloo20.blogfa.com

اولین باره اومدم
فقط یه خسته نباشید میگم و امیدوارم موفق و موید و پایدار باشید همیشه و هر روز
صمیمی مینوسی

زهرا 31 فروردین 1385 ساعت 09:09 http://www.saattanhaie.blogsky.com/

سلام اکبر جان
بیا بلاگم فاطمه یکی از دوستام جواب واست نوشته
منتظرتم

سلام. من از وبلاگ هانیه اومدم اینجا. دوست عزیز شما شش سال از من کوچکتری. اینو گفتم که یادت باشه تو دوره های مختلف مدرسه ها هم متفاوت بودند و قوانین فرق میکرد. من میتونم اسم مدرسه هامو بگم (فکر نکنم به دردت بخوره). سر از ته میتراشیدن (شاید شما یادت نباشه) شلوار جین نمیشد پوشید (یه شلوار جینائی بود پشتش نوشته بود:
ِِِِِِِِDown with USA ... اینا رو شما یادت نیست ولی بعضی ها یادشونه... من پدربزرگ نیستم ولی یه چیزائی ما دیدیم و تجربه کردیم که شما به نظرتون خیلی مسخره اس. ضمنا بحث همدردی هم خیل جالب بود... چه همدردی؟ درد همه ما ایرانیها مشترکه: بی فرهنگی و بی قانونی و بی برنامگی! همینن. چه اینجا و چه اونور آب. همه مون یه جوریم. خودمون که اینو بهتر میدونیم. نمیدونیم؟
ببخشید روده درازی شد...

نیلوفر 31 فروردین 1385 ساعت 10:55 http://www.niloo20.blogfa.com

سلام
احسنت به نگاه زیبات
منم دعا میکنم همیشه امیدوار و لبت خندون و موفق باشی

هانیه بختیار 1 اردیبهشت 1385 ساعت 02:37 http://www.blognevesht.blogfa.com

سلام . خیلی خوشحالم که تجربه منو علی(بابای البرز) رو نداشتی. من همیشه از اون بچه هایی که به جای من نوجوونی کردن لذت می برم . کاش اونا هم مرحم بشن برا زخممون. پست جدید بنویس برامون

هم آوا 2 اردیبهشت 1385 ساعت 22:23 http://www.hamava005.blogsky.com

سلام و وقت بخیر
امیدوارم که حالتون خوب باشه.
دو نامه یا بهتر بگم بیانیه به دست انجمن رسیده که خوشحال میشم نظر شما رو نیز در این مورد بدونم.
ضمنا تی شرت بچه های لرستانی تا چند روز دیگه آماده میشه و شماره حساب انجمن رو نیز تا آخر هفته برای کمکهای احتمالی خدمتتون ارسال می کنم.
منتظر حمایتهای همیشگیتون هستم. سربلند و پیروز باشید

هانیه بختیار 3 اردیبهشت 1385 ساعت 04:41 http://www.blognevesht.blogfa.com

سلام ترانه سرای بی ادعا..وکو ترانه جدید؟

کاملیا 3 اردیبهشت 1385 ساعت 13:17

سلام آقای یار محمدی
نه شما آپ می کنی نه من ولی پرسیدن حال بهترین بهانه آمدنهاست . امیدوارم هر کجا هستید در نهایت سلامت جسم و جان باشید .

زهرا 3 اردیبهشت 1385 ساعت 14:51 http://www.saattanhaie.blogsky.com/

سلام
اینشالا که بهتری.
اومدم بگم آپ شده بلاگم
منتظرتم
قربانت

فاطمه 3 اردیبهشت 1385 ساعت 18:25 http://www.yek-teke-tanhaiy.com/

سلام
اولین باره به وبلاگتون سر می زنم
ولی خوب با خوندش چیزی برام عوض نشد همون شخصیتی که فکر می کردم وشخصیتی که یه ذره درکش برام سخته
نمی فهمم چرا این همه خودتو عذاب میده میدونم حرفام بیهوده اس چون قبلا با هم بحث کردیم (وبلاگ زهرا) ولی با خودت یکم فکر کن چهار سال طبق گفته خودت یه جورایی خود آزاری کردی میدونی که مهمترین چیزی که خدا به آدما داده زندگیه پس این بهترین سالهای عمرت را اینجوری هدر نده مطمئن باش بازخواست می شی .
اما اگه می بینی من از مرگ نوشتم چون قضیه من فرق داره نمی تونم بگم چیه فقط بدون واسه یه آدم نیست و دلم نمی خواد هیچوقت به خاطر یه آدم اینهمه زجر بکشم
شاید هم من نمی تونم واقعا احساست را بفهمم چون عاشق نشدم
بهر حال امیدوارم زودتر به خودت بیای .

یه آشنای قدیمی 5 اردیبهشت 1385 ساعت 01:02

سلام
میدونم اکبر جان از اینکه خودم رو اینجوری معرفی میکنم ناراحت میشی چون کامنتهای قبلی رو دیدم به همین خاطر میگم.
راستی دیگه نیستی؟
دانشگاه که نمیای؟ بیرون و خیابون هم نمیبینیمت. خبری هست؟
راستی این ترانه یعنی کار توست؟ باورم نمیشه آدمی که اون همه عاشق بود الان بگه پشیمون هست.
مگه همیشه از عاشق موندن حرف نمیزدی پس چی شد ؟
تو هم مثل بقیه شدی داداش ؟
تا یه نه شنیدی داری میزنی به زیرش ؟ نه اکبر جان این رسمش نیست یا از اول عاشق نمیشدی و حالا هم شدی باید راه درست رو خودت انتخاب کنی فقط و فقط خودت کاری به حرف دیگران نداشته باش
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد