زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

زخمه

وب نوشت های یکی که دیر رسیدن عادتش است ...

موندنی نیستم

میدونم بد موقعی اومدم به قرارمون بیست روز مونده اما اومدم تا بازم از دلتنگیم بگم و از ترانه‌ای که یه ساعت پیش یقه مو گرفت بگم، ترانه ای که بیت اولش رو تو حموم با صابون رو آینه نوشتم و بعد بقیه شو با موهای تر و پریشون پشت کامپیوتر تایپش کردم.

تو این مدت خیلی اتفاقات برام افتاد اما هیچ وقت ترانه تعطیل نشد از سر کلاس بگیر تا فرجه امتحانات و تا همین یه ساعت پیش و چه دلگرمی عجیب دارد این جادوی طلایی و چقدر دلتنگ نوشتن هستم.

از بس شنیدم، خسته شدم. میخوام بنویسم برای دلم برای دلم برای دلم ...

 

موندنی نیستم

 

نه،  دیــــــگه موندنی نیستم تو این هوای عاشق سوز

خسته ام، خستــــه از ایـــن شبای سرد شقایق سوز

 

تو ایــــن هوای بهــــــاری هنــــــوز خــزون پائیزم

کنج غروب دلم یه جایی می خواد که اشک بریزم

 

جایی که دیگه کسی ازم عشق و رفاقت نخواد

بــــرم به کنج خاموشی و اون یــــار به یادم نیاد

 

تو حـــــریم دلم، نمیخــوام کسی پرسه بزنه

بسه دل شکستن، تا کی این دل باید بشکنه؟

 

همه تـــــرانه هامو قربونـــــــی آتیش می کنم

میذارم پس چشات، فدای دل خویش می کنم

 

عمـــــــریه عشقُ، غزلواره‌ی ترانـــه هام کردم

اینه ختم کلام، به همین عشق همسفر دردم

 

نه، تُ بذار بمیـــــــرم تو غربت نرسیدنت

همین ترانه بسه واسه همیشه ندیدنت

 

نه، دیگه مونـــــــدنی نیستم تو این شهر ترانه سوز

با خستگیــــــام میـــــرم به یه سفـــــــر بهانه سوز

 

«اکبر یارمحمدی»

 

تو ایــــن هوای بهــــــاری هنــــــوز خــزون پائیزم

 

این بار کوتاهتر از همیشه هست این نوشته رو به حساب زنگ تفریح این لحظات سخت برام در نظر بگیرید. خیلی وقته با این احساس تو این ترانه آشنا هستم و یواش یواش داره برام یه عادت میشه نمیدونم چرا؟

دنبال یه بهونه ام که نرم اما اون بهونه همه چیز رو دست تقدیر سپرده نمی دونم چرا؟

خیلی دلم برای «بابا بی خیال...» تنگ شده، این تکیه کلام دیگه رو لبام جاری نیست یکی میخوام که بهم یاد آوری کنه که نباید زیاد فکر کنم راستی بازم نمیدونم چرا؟

خیلی دلم گرفته اینو می دونم چرا، شما نپرسین چرا که اونوقت میخوام گریه کنم نمیدونم چرا؟ 

 

در پناه حق آبی و عاشق و سرفراز باشید/ اکبر یارمحمدی

نظرات 15 + ارسال نظر

یاشاسین آذربایجان مارالی
چوخ گوزل یازیب سان
حظ ایله دیم

حسین 26 بهمن 1384 ساعت 10:26 http://servat.blogsky.com

با سلام
من دارای یک وبلاگ تازه تاسیس هستم که برای افزایش بازدید کننده نیاز به تبلیغات دارد در صورتی که تمایل به انجام این کار هستید .مارا از نوع تبلیغی را که میتوانید در وبلاگتان قرار دهید. همراه با قیمت پیشنهادی مطلع فرمایید. (تبلیغات شما باتوجه به سلیقه شما میتواند به صورت صفحه پاپ آپ، نوشته،لوگو ،بنروغیره باشد)
در صورت توافق برای سهولت در انجام کار پول را فقط به بانک ایگولد شمامیتوانم واریز کنم .
ایگولد یک بانک اینترنتی میباشد که شما میتوانید در ان مجانا حساب باز کنید همچنین نقل وانتقالات در این بانک به سادگی قابل اجرا است.
لطفا در صورت تمایل در قسمت نظرات وبلاگ من نظر خود را بیان کنید
باتشکر فراوان

یه آشنای غریب 28 بهمن 1384 ساعت 00:36

سلام
چیه پسر خوشگل؟ مهندس شدی و میخوای بری.
کجا تو اهل همین دیاری تو نمیتونی از اینجا دل بکنی.
نترس یه روز بهونه ات جور میشه.
شعرت رو دوس دارم. راستی شنیدم صدات قشنگه نمیخوای اینو زمزمه کنی.
یادت میاد تو این چهار سال چیکارا کردی.
زیاد نشونی نمیدم که ممکنه لو برم.
نگاه کنید خوشتیپ دانشکده اینجا غمگینه .
پسر شاد دانشکده کشاورزی رو ما میخوائیم .
من این اکبر رو نمیشناسم.
هر جا که باشی بازم تو یادم هستی.
مطمئن باش.نمیگم کی هستم تا از فضولی بمیری.
فدات به قول خودت گوشی رو بذار رو بگو خدانگهدار

نمیدونم کی هستین ولی خوشحالم که به اینجا سر می زنید.
نمیدونم اگه خواسته باشی می تونی همین ترانه رو با صدای خودم بشنوی
من اینجا اکبر واقعی هستم
تو دانشگاه فقط یه دانشجو هستم که نقابی از شادی بر صورت میزنم تا کسی اخم و تخم مو نبینه
با این حال امیدوارم همیشه شاد باشین

سارا 28 بهمن 1384 ساعت 12:25 http://www.afsos.blogsky.com

سلام وبلاگ زیبای درست کردین حرفاش خیلی زیباست وقالبش سلیقه ات واقعا مورد تقدیره برام خیلی جالب بود استوار وسبز وموفق باشی

کاملیا 29 بهمن 1384 ساعت 09:38 http://aghagheia.blogfa.com

سلام آقای یار محمدی
با اینکه خیلی نا امیدانه سروده شده بود ولی زیبا بود . همراه با یه آهنگ سوزناک و چند قطره اشک یک کلیپ زیبا می شود و این زنگ تفریح که از عرصه دل تنگ شما بیرون آمده با اینکه نشان غم دارد ولی آینده ایی را رقم می زند که شما شکوفا شدید . هنوز هم می شود بی خیال گفت ولی این بی خیال گفتن از سر دوران خام نو جوانی و ابتدای جوانی نیست بلکه یک فرار است در علم روانشناسی که خواهی نخواهی آشنایش می شوی . همچون من و هزاران دیگر .
به جمع بزرگانی پیوستی که همچون من هیچگاه نمی خواست بزرگ شود و من گاهی متعجب از اینم که ما باز هم بزرگتر می شویم .

و چقدر سخته این بزرگ شدن.
به توصیه ات قبلت عمل شده نتیجه کار رو بعد از مدتها دودلی تو وبلاگ قرار دادم.
نمیدونم چی شده ولی خودم راضی نیستم.
هم از صدام و هم از خودم.

ستایش 29 بهمن 1384 ساعت 13:43

سلام

اتفاقی گذرم به اینجا افتاد
وبلاگتون زیباست و همین طور این نوشته اخر رو که خوندم
بقیه رو نخوندم
گاه در میان شکوفه های زیبا و رنگارنگ بهاری
در کنار شاخه های جوان درختان که به مدد نسیم ملایم بهاری نغمه سبز شدن را سر می دهند
در نگاه زلال چشمه ها که تکاپویشان را مدیون برف زمستان هستند
شاید یک برگ زرد رنگ از شاخه افتاده تلنگری باشد که شکوه بهار را بیشتر به یاد بیاوری...
به بهار زندگیت بیندیش
نگاهت را از روی یک برگ زرد برچین...ابهت سبز را به نظاره بنشین
یا حق

سلام مهربون
امیدوارم اون دل با احساس هیچ موقع نگیره
نمی دونم کجا می خوای بری ، اما دو دلی جائز نیست عزیز
دل و بزن به دریا و دریایی باش . شاعر هم که هستی
زیبا سرودی آفرین بر شما پسر با احساس

خوشحال می شم به صدف سیاه سر بزنی
صدف سیاه چیزی نیست جز دل نوشته های من

****************************

اگر این حوالی نیافتیم ،

کافیست صدایم کنی ...

و بخوانیم به عشق ...

من پشت تنهایی یک خواب ، دارم سیب می چینم ....!


رضا 30 بهمن 1384 ساعت 12:28 http://liliput.blogfa.com

چوخ گوزلیده
شما روح لطیفی دارید.........
تا دیدار بعد.

همون آشنای غریب 2 اسفند 1384 ساعت 12:56

سلام
آهنگت رو دانلود کردم و گوش کردم. دست مریزاد بابا انگار باید بعد از خوش تیپی باید خوش صدایی هم به هنرت اضافه کنیم تو که چنین صدایی داری پس چرا اینقدر دیر؟
امیدوارم یه روزی همه بتونن صداتو بشنون منتظر این هستیم تا آلبومت رو بشنویم

بازم که تو. نمیدونم کی هستی ولی من قصد خوندن و آلبوم دادن ندارم و اینم دفعه اول و آخری بود که این کار رو کردم و اصلا هم نمیخوام وارد خوانندگان بشم.
و قرار نیست جایی رو بگیرم به همین خاطر هم منتظر نمونید.

سلام
وب زیبایی دارید شعر قشتگی بود البته خیلی سوزناک

خوشحال می شم تو هم با ما باشی

ک 6 اسفند 1384 ساعت 15:06 http://aghagheia.blogfa.com

سلام آقای یار محمدی
از اینکه دیدم بالاخره صداتونو می شنوم بسیار خوشحال شدم .
از حضورت سپاسگزارم و موفق باشید

کاملیا 6 اسفند 1384 ساعت 15:22

معرکه بود . برای شروع خیلی خوبه . حتما ادامه بدهید . با خواستن به هر جایی می شه رسید . به جایی که دیگه دست کسانی که روزی در آرزویشان بودی بهت نرسه .

فایزه 6 اسفند 1384 ساعت 20:07 http://www.tanhabato.mihanblog.com

سلامممممممممممممممم
خیلی گرفته ای چراااااااااااااااااااا؟
به منم سر بزن
منتظرم
تولدهههههههههههههههههههه...............
منتظرم
شاد باشی
بای تا های

سهیل 7 اسفند 1384 ساعت 10:27 http://loveyou.blogsky.com

سلام داداش اکبر . خوبی ؟ مرسی که می یای پیشم . ببخشید لینکت حذف شده بود . دوباره بهت لینک دادم به نام : زخــــــــــــمه ( اکبر ) عالی می نویسی . دوست دارم

کاملیا 9 اسفند 1384 ساعت 11:27 http://aghagheia.blogfa.com

سلام آقای یار محمدی . از حضورتان متشکرم . هر کس از ظن خود می شود که بشه یارم . مردی با چشمان مهتابی می تونه تعابیر مختلفی داشته باشه . مردی که چون آب زلال و پاک . مردی که آبه تخیل ...گمان و وهم می باشد . مردی که وجود خارجی ندارد چرا که مهمترین عضو حیات در او به شکلی غیر خلق شده و تنها تصور زنی است که او در خلوترین جایگاه خودش می یابد . تعابیر متضاد از نوشته ایی و شخصیتی خلق شده واحد بستگی به خواننده و تصور خودش خواهد داشت .

موفق باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد