ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اصلا هیچ حال و حوصله ای ندارم امروز آخرین ترانه ام رو مینویسم . یه نگا به ترانه های قبلی کردم دارم اصلاحشون میکنم و آروم آروم از وبلاگ حذفشون میکنم فکر میکنم یه مدتی ترانه نگم بهتره چون دارم حس میکنم که بدجوری دارم چرت و پرت مینویسم به هرحال این کار آخر هم حاصل اعصاب خردکنی تو کلاس معادلات دیفرانسیل هست بهر حال ببخشید دیگه البته وبلاگ رو به راه خواهد بود اما نه با ترانه های خودم بلکه ....
نمی دونم شایدم هم تعطیلش کردم . فقط بگم خسته ام خیلی هم خسته ام .
محتاج
یکی بیاد تا خستگیامو سر کنه
بیاد وتنهائیامو از دلم به در کنه
بی همنفس و بی همدم غریب مونده ام
چه شبایی که ترانه عشق و خونده ام
بیا و رها کن منو از غروب زندگی
یه عمری خودفریبی کردم با سادگی
سادگیامو ببخش ، تو خط دوز و کلک نشدم راه بلد
دیدی اون نگاه سردت چه جوری دشنه به قلبم زد
گناهم این بود که می گفتم دوست دارم
همینه که دل به خواب مرگ میسپارم
چه امیدی دارم به این زندگی
چه فایده از این همه دلدادگی
اون که باید می موندش منو تنها گذاشته
با رفتنش بذر غم و تو باغ دلم کاشته
اگه دلتنگ مرگم ، تو بدون که بی تو میمیرم
به حرمت عشق و وفا تا ابد دل از تو نمیگیرم
دیدی نفرینت نمیکنم گر چه سزاوار نفرینی
مگه نشنیدی که میگفتم برام از همه عزیز ترینی
باشه هر جا میری بگو دوسم نداری
کاش میدونستم یه روز میری و تنهام میذاری
تو که یادت نمیاد چه طعنه هایی که شنیدم
از رفیقم غیر رفاقت هر چی بگی من دیدم
دیگه تنهام ، نه رفیقی و نه دلداری
خسته و دلزده ، نه پائیزی و نه بهاری
محتاج یکی هستم که آرومم کنه
با ترانه هاش زخم دلم رو مرهم کنه
محتاج یکی هستم که امید آخرم بشه
تو راه زندگی بیاد و همسفرم بشه
بهر حال خیلی دلم میخواد ایراداتش رو بگین نترسین از نقد و انتقاد نمی ترسم حتی خوشحالم میشم که بهم فحش و ناسزا و بد و بیراه بگید من دلگیر نمیشم .
حالا اگه بجای فحش و ناسزا، تحسین و تمجید کنیم چی میشه!؟
خوب بود ...موفق باشی
ای ول توهم
بابا ما ۵تا ایکس هم بالا بندازیم اینجوری تو حس نمی ریم
دمت گرم
سلام دوست عزیز.ممنون که پیشم اومدی.مرامم اینطوریه که وقتی یکی میاد پیشم میشه ؛؛دوس جون؛؛. ترانه ات بدک بنود.زیاد دختر رمانتیکی نیستم.ولی اینو از من که خیلی وقته مینویسم داشته باش هر وقت حس کردی دری وری مینویسی چند حالت داره یا واقعا اینطوری شدی که دلیلش اینه که از دلت نمینویسی خودتو مجبور میکنی که بنویسی به زور میخوای شعرت بیاد.یکی اینه که تازه داری راه میوفتی.من چند وقتی اصلا نمینویسم یعنی اصلا نوشتنم نمیاد بعد یدفعه نوشتنم میاد تا صبح یه ریز مینویسم بدون خط خوردگی بعد که میخونم باورم نمیشه کار خودمه.شهریار مندنی پور میشناسی؟ اون سبکی مینویسم.اگه نمیدونی ؛؛؛شرق بنفشه؛؛؛ را بخر همه کتاباشو خوندم همین یکدونه معرکه است.اگه اهل کتابی حتما بخر بخون اگه نه اصلا نخر چون حالتو بهم میزنه هیچی هم نمیگیری. اه چقدر ور زدما.بابای دوس جون
اپیدما
نوشته هات قشنگن واسه حرفایی که دل میزنه قاعده و قانونی وجود نداره دنبال اشکال نگرد
امیدوارم پر بار برگردی!